بزرگترین وبلاگ تخصصی ، تفریحی ایرانیان

بزرگترین وبلاگ تخصصی ، آموزشی و تفریحی ایرانیان

بزرگترین وبلاگ تخصصی ، تفریحی ایرانیان

بزرگترین وبلاگ تخصصی ، آموزشی و تفریحی ایرانیان

نیازبه آزادی.........

نیاز به آزادی یکی از ضروری ترین نیازهای انسانه که اونو ازسایر موجودات

متمایز میکنه وبهش این اجازرو میده که اشرف مخلوقات باشه و خودشو از

حیوانیت خارج کنه. البته منظور من این نیست که حیوانات آزادی ندارند و آزاد

نیستند، بلکه من به آزادی از یه بعد دیگه نگاه میکنم.

چه بعدی؟ ببینید؛ اگه شما یه حیوونو در نظر بگیرین شاید به نظر خیلی از کارارو

بتونه انجام بده که من وتو نتونیم ولی این معنای واقعی آزادی نیست.

آزادی یعنی آزادی اندیشه،آزادی بیان،آزادی در انتخاب نه آزادی در نوع لباس

پوشیدن یا آزادی در هر غلط غیراخلاقی که بشه انجام داد.اگه من وتوی جوون

ایرانی به جای اینکه از صبح تا شبمونو پای کامپیوتر و یا تو اینترنت دنبال پیدا

کردن پروکسی و رفتن به سایتای سکسی باشیم یه کمی هم به فکر خودمونو و

جامعمون باشیم خیلی وضعمون بهتر میشه.

چرا باید دانش آموزان فلان مدرسه ژاپنی برن ربات بسازن یا موتوری بسازن که

با سوخت روغن سرخکردنی کار کنه ویا اسرائیلی ها هواپیمای بدون سرنشین

بسازن که فردا رو سر من وتو آزمایشش کنن؟ اونوقت ما حتی نتونیم یه زدهوایی

یا راداری بسازیم که لااقل دلمونو بهش خوش کنیم؟

پس این مملکت کی میخاد پیشرف کنه؟ کی میخاد از جهان سومی بودن در بیاد؟

اصلا به دست چه کسی؟بدست من وتو؟ من وتویی که دست چپ و راستمونم نمیشناسیم؟؟؟

بیاین از خاب پاشیم و به جای رفتن دنبال مدو اینور و اونور و علافی (به هر شکل)

دوتا کتاب درست و حسابی بخونیم تا حداقل بتونیم خودمونو درست کنیم.

به امید فردایی بهتر ؛

زندگینامه حضرت آیت الله سید على خامنه اى

رهبر عالیقدر حضرت آیت الله سید على خامنه اى فرزند مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج سید جواد حسینى خامنه‌اى، در روز 24 تیرماه 1318 برابر با 28 صفر 1358 قمرى در مشهد مقدس چشم به دنیا گشود. ایشان دومین پسر خانواده هستند. زندگى سید جواد خامنه اى مانند بیشتر روحانیون و مدرسّان علوم دینى، بسیار ساده بود. همسر و فرزندانش نیز معناى عمیق قناعت و ساده زیستى را از او یاد گرفته بودند و با آن خو داشتند.
رهبر بزرگوار در ضمن بیان نخستین خاطره هاى زندگى خود از وضع و حال زندگى خانواده شان چنین مى گویند:
«پدرم روحانى معروفى بود، امّا خیلى پارسا و گوشه گیر... زندگى ما به سختى مى گذشت. من یادم هست شب هایى اتفاق مى افتاد که در منزل ما شام نبود! مادرم با زحمت براى ما شام تهیّه مى کرد و... آن شام هم نان و کشمش بود.»
امّا خانه اى را که خانواده سیّد جواد در آن زندگى مى کردند، رهبر انقلاب چنین توصیف مى کنند:
«منزل پدرى من که در آن متولد شده ام، تا چهارـ پنج سالگى من، یک خانه 60 ـ 70 مترى در محّله فقیر نشین مشهد بود که فقط یک اتاق داشت و یک زیر زمین تاریک و خفه اى! هنگامى که براى پدرم میهمان مى آمد (و معمولاً پدر بنا بر این که روحانى و محل مراجعه مردم بود، میهمان داشت) همه ما باید به زیر زمین مى رفتیم تا مهمان برود. بعد عدّه اى که به پدر ارادتى داشتند، زمین کوچکى را کنار این منزل خریده به آن اضافه کردند و ما داراى سه اتاق شدیم.»
رهبرانقلاب از دوران کودکى در خانواده اى فقیر امّا روحانى و روحانى پرور و پاک و صمیمی، اینگونه پرورش یافت و از چهار سالگى به همراه برادر بزرگش سید محمد به مکتب سپرده شد تا الفبا و قرآن را یاد بگیرند. سپس، دو برادر را در مدرسه تازه تأسیس اسلامى «دارالتعّلیم دیانتى» ثبت نام کردند و این دو دوران تحصیل ابتدایى را در آن مدرسه گذراندند.

در حوزه علمیه

ایشان از دوره دبیرستان، خواندن «جامع المقدمات» و صرف و نحو را آغاز کرده بود. سپس از مدرسه جدید وارد حوزه علمیه شد و نزد پدر و دیگر اساتید وقت ادبیات و مقدمات را خواند.
درباره انگیزه ورود به حوزه علمیه و انتخاب راه روحانیت مى گویند:
«عامل و موجب اصلى در انتخاب این راه نورانى روحانیت پدرم بودند و مادرم نیز علاقه مند و مشوّق بودند».
ایشان کتب ادبى ار قبیل «جامع المقدمات»، «سیوطى»، «مغنى» را نزد مدرّسان مدرسه «سلیمان خان» و «نوّاب» خواند و پدرش نیز بر درس فرزندانش نظارت مى کرد. کتاب «معالم» را نیز در همان دوره خواند. سپس «شرایع الاسلام» و «شرح لمعه» را در محضر پدرش و مقدارى را نزد مرحوم «آقا میرزا مدرس یزدى» و رسائل و مکاسب را در حضور مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینى و بقیه دروس سطح فقه و اصول را نزد پدرش خواند و دوره مقدمات و سطح را بطور کم سابقه و شگفت انگیزى در پنچ سال و نیم به اتمام رساند. پدرش مرحوم سید جواد در تمام این مراحل نقش مهّمى در پیشرفت این فرزند برومند داشت. رهبر بزرگوار انقلاب، در زمینه منطق و فلسفه، کتاب منظومه سبزوار را ابتدا از «مرحوم آیت الله میرزا جواد آقا تهرانى» و بعدها نزد مرحوم «شیخ رضا ایسى» خواندند.

در حوزه علمیه نجف اشرف

آیت الله خامنه اى که از هیجده سالگى در مشهد درس خارج فقه و اصول را نزد مرجع بزرگ مرحوم آیت الله العظمى میلانى شروع کرده بودند. در سال 1336 به قصد زیارت عتبات عالیات، عازم نجف اشرف شدند و با مشاهده و شرکت در درسهاى خارج مجتهدان بزرگ حوزه نجف از جمله مرحوم سید محسن حکیم، سید محمود شاهرودى، میرزا باقر زنجانى، سید یحیى یزدى، و میرزا حسن بجنوردى، اوضاع درس و تدریس و تحقیق آن حوزه علمیه را پسندیدند و ایشان را از قصد خود آگاه ساختند. ولى پدر موافقت نکرد. پس از مدّ تى ایشان به مشهد باز گشتند.

در حوزه علمیه قم

آیت الله خامنه اى از سال 1337 تا 1343 در حوزه علمیه قم به تحصیلات عالى در فقه و اصول و فلسفه، مشغول شدند و از محضر بزرگان چون مرحوم آیت الله العظمى بروجردى، امام خمینى، شیخ مرتضى حائرى یزدى وعلـّامه طباطبائى استفاده کردند. در سال 1343، از مکاتباتى که رهبر انقلاب با پدرشان داشتند، متوجّه شدند که یک چشم پدر به علت «آب مروارید» نابینا شده است، بسیار غمگین شدند و بین ماندن در قم و ادامه تحصیل در حوزه عظیم آن و رفتن به مشهد و مواظبت از پدر در تردید ماندند. آیت الله خامنه اى به این نتیجـه رسیدند که به خاطر خدا از قــم به مشهد هجرت کنند واز پدرشان مواظبت نمایند. ایشان در این مـورد مى گویند:
«به مشهد رفتم و خداى متعال توفیقات زیادى به ما داد. به هر حال به دنبال کار و وظیفه خود رفتم. اگر بنده در زندگى توفیقى داشتم، اعتقادم این است که ناشى از همان بّرى «نیکى» است که به پدر، بلکه به پدر و مادر انجام داده ام». آیت الله خامنه اى بر سر این دو راهى، راه درست را انتخاب کردند. بعضى از اساتید و آشنایان افسوس مى خوردند که چرا ایشان به این زودى حوزه علمیه قم را ترک کردند، اگر مى ماندند در آینده چنین و چنان مى شدند!... امّا آینده نشان داد که انتخاب ایشان درست بوده و دست تقدیر الهى براى ایشان سر نوشتى دیگر و بهتر و والاتر از محاسبات آنان، رقم زده بود. آیا کسى تصّور مى کرد که در آن روز جوان عالم پراستعداد 25 ساله، که براى رضاى خداوند و خدمت به پدر و مادرش از قم به مشهد مى رفت، 25 سال بعد، به مقام والاى ولایت امر مسلمین خواهد رسید؟! ایشان در مشهد از ادامه درس دست برنداشتند و جز ایام تعطیل یا مبازره و زندان و مسافرت، به طور رسمى تحصیلات فقهى و اصول خود را تا سال 1347 در محضر اساتید بزرگ حوزه مشهد بویژه آیت الله میلانى ادامه دادند. همچنین ازسال 1343 که در مشهد ماندگار شدند در کنار تحصیل و مراقبت از پدر پیر و بیمار، به تدریس کتب فقه و اصول و معارف دینى به طلـّاب جوان و دانشجویان نیز مى پرداختند.

مبارزات سیاسى

آیت الله خامنه اى به گفته خویش «از شاگردان فقهى، اصولى، سیاسى و انقلابى امام خمینى (ره) هستند» امـّا نخستین جرقـّه هاى سیاسى و مبارزاتى و دشمنى با طاغوت را مجاهد بزرگ و شهید راه اسلام شهید «سید مجتبى نوّاب صفوى» در ذهن ایشان زده است، هنگامیکه نوّاب صفوى با عدّه اى از فدائیان اسلام در سال 31 به مشهد رفته در مدرسه سلیمان خان، سخنرانى پر هیجان و بیدار کننده اى در موضوع احیاى اسلام و حاکمیت احکام الهى، و فریب و نیرنگ شاه و انگلیسى و دروغگویى آنان به ملـّت ایران، ایراد کردند. آیت الله خامنه اى آن روز از طـّلاب جوان مدرسه سلیمان خان بودند، به شدّت تحت تأثیر سخنان آتشین نوّاب واقع شدند. ایشان مى گویند: «همان وقت جرقه هاى انگیزش انقلاب اسلامى به وسیله نوّاب صفوى در من به وجود آمده و هیچ شکى ندارم که اولین آتش را مرحوم نوّاب در دل ما روشن کرد».

همراه با نهضت امام خمینى (قدس سره)

آیت الله خامنه اى از سال 1341 که در قم حضورداشتند و حرکت انقلابى واعتراض آمیز امام خمینى علیه سیاستهاى ضد اسلامى و آمریکا پسند محمد رضا شاه پهلوى، آغاز شد، وارد میدان مبارزات سیاسى شدند و شانزده سال تمام با وجود فراز و نشیب هاى فراوان و شکنجه ها و تعبیدها و زندان ها مبارزه کردند و در این مسیر ازهیچ خطرى نترسیدند. نخستین بار در محرّم سال 1383 از سوى امام خمینى (قدس سره) مأموریت یافتند که پیام ایشان را به آیت الله میلانى و علماى خراسان در خصوص چگونگى برنامه هاى تبلیغاتى روحانیون در ماه محرّم و افشاگرى علیه سیاست هاى آمریکایى شاه و اوضاع ایران و حوادث قم، برسانند. ایشان این مأموریت را انجام دادند و خود نیز براى تبلیغ، عازم شهر بیرجند شدند و در راستاى پیام امام خمینى، به تبلیغ و افشاگرى علیه رژیم پهلوى و آمریکا پرداختند. بدین خاطر در 9 محرّم «12 خرداد 1342» دستگیر و یک شب بازداشت شدند و فرداى آن به شرط اینکه منبر نروند و تحت نظر باشند آزاد شدند. با پیش آمدن حادثه خونین 15خرداد، باز هم ایشان را از بیرجند به مشهد آورده، تحویل بازداشتگاه نظامى دادند و ده روز در آنجا با سخت ترین شرایط و شکنجه و آزارها زندانى شدند.

دوّمین بازداشت

در بهمن 1342 - رمضان 1383- آیت الله خامنه اى با عدّه اى از دوستانشان براساس برنامه حساب شده اى به مقصد کرمان حرکت کردند. پس از دو ـ سه روز توقف در کرمان و سخنرانى و منبر و دیدار با علما و طلـّاب آن شهر، عازم زاهدان شدند. سخنرانى ها و افشاگرى هاى پرشور ایشان بویژه درایـّام ششم بهمن ـ سالگرد انتخابات و رفراندوم قلـّابى شاه ـ مورد استقبال مردم قرار گرفت. در روزپانزدهم رمضان که مصادف با میلاد امام حسن (ع) بود، صراحت و شجاعت و شور انقلابى ایشان در افشاگرى سیاستهاى شیطانى و آمریکایى رژیم پهلوى، به اوج رسید و ساواک شبانه ایشان را دستگیر و با هواپیما روانه تهران کرد. رهبر بزرگوار، حدود دو ماه ـ به صورت انفرادى ـ در زندان قزل قلعه زندانى شدند و انواع اهانت ها و شکنجه ها را تحمّل کردند.

سوّمین و چهارمین بازداشت

کلاسهاى تفسیر و حدیث و اندیشه اسلامى ایشان در مشهد و تهران با استقبال کم نظیر جوانان پرشور و انقلابى مواجه شد. همین فعالیت ها سبب عصبانیت ساواک شد و ایشان را مورد تعقیب قرار دادند. بدین خاطر در سال 1345 در تهران مخفیانه زندگى مى کردند و یک سال بعد ـ 1346ـ دستگیر و محبوس شدند. همین فعالیّت هاى علمى و برگزارى جلسات و تدریس و روشنگرى عالمانه و مصلحانه بود که موجب شد آن بزرگوار بار دیگر توسط ساواک جهنّمى پهلوى در سال 1349 نیز دستگیر و زندانى گردند.

پنجمین بازداشت

حضرت آیت الله خامنه اى «مد ظله» درباره پنجمین بازداشت خویش توسط ساواک مى نویسد:
«از سال 48 زمینه حرکت مسلحانه در ایران محسوس بود. حساسیّت و شدّت عمل دستگاههاى جارى رژیم پیشین نیز نسبت به من، که به قرائن دریافته بودند چنین جریانى نمى تواند با افرادى از قبیل من در ارتباط نباشد، افزایش یافت. سال 50 مجدّداً و براى پنجمین بار به زندان افتادم. برخوردهاى خشونت آمیز ساواک در زندان آشکارا نشان مى داد که دستگاه از پیوستن جریان هاى مبارزه مسلـّحانه به کانون هاى تفـّکر اسلامى به شدّت بیمناک است و نمى تواند بپذیرد که فعالیّـت هاى فکرى و تبلیغاتى من در مشهد و تهران از آن جریان ها بیگانه و به کنار است. پس از آزادى، دایره درسهاى عمومى تفسیر و کلاسهاى مخفى ایدئولوژى و... گسترش بیشترى پیدا کرد».

بازداشت ششم

در بین سالهاى 1350ـ1353 درسهاى تفسیر و ایدئولوژى آیت الله خامنه اى در سه مسجد «کرامت» ، «امام حسن» و «میرزا جعفر» مشهد مقدس تشکیل مىشد و هزاران نفر ازمردم مشتاق بویژه جوانان آگاه و روشنفکر و طلـّاب انقلابى و معتقد را به این سه مرکز مى کشاند و با تفکّرات اصیل اسلامى آشنا مى ساخت. درس نهج البلاغـه ایشان از شور و حال دیگـرى برخوردار بود و در جزوه هاى پلى کپى شده تحت عنوان: «پرتوى از نهج البلاغه» تکثیر و دست به دست مى گشت. طلـّاب جوان و انقلابى که درس حقیقت و مبارزه را از محضر ایشان مى آموختند، با عزیمت به شهرهاى دور و نزدیکِ ایران، افکار مردم را با آن حقایق نورانى آشنا و زمینه را براى انقلاب بزرگ اسلامى آماده مى ساختند. این فعالیـّت ها موجب شد که در دى ماه 1353 ساواک بى رحمانه به خانه آیت الله خامنه اى در مشهد هجوم برده، ایشان را دستگیر و بسیارى از یادداشت ها و نوشته هایشان را ضبط کنند. این ششمین و سخت ترین بازداشت ایشان بود و تا پاییز 1354 در زندان کمیته مشترک شهربانى زندان بودند. در این مدت در سلولى با سخت ترین شرایط نگه داشته شدند. سختى هایى که ایشان در این بازداشت تحمّل کردند، به تعبیر خودشان «فقط براى آنان
که آن شرایط را دیده اند، قابل فهم است». پس از آزادى از زندان، به مشهد مقدس برگشتند و باز هم همان برنامه و تلاش هاى علمى و تحقیقى و انقلابى ادامه داشت. البته دیگر امکان تشکیل کلاسهاى سابق را به ایشان ندادند.

در تبعید

رژیم جنایتکار پهلوى در اواخر سال 1356، آیت الله خامنه اى را دستگیر و براى مدّت سه سال به ایرانشهر تبعید کرد. در اواسط سال 1357 با اوجگیرى مبارزات عموم مردم مسلمان و انقلابى ایران، ایشان از تبعیدگاه آزاد شده به مشهد مقدس بازگشتند و در صفوف مقدم مبارزات مردمى علیه رژیم سفـّاک پهلوى قرار گرفتند و پس از پانزده سال مبارزه مردانه و مجاهدت و مقاومت در راه خدا و تحمّل آن همه سختى و تلخى، ثمره شیرین قیام و مقاومت و مبارزه؛ یعنى پیروزى انقلاب کبیر اسلامى ایران و سقوط خفـّت بار حکومتِ سراسر ننگ و ظالمانه پهلوى، و برقرارى حاکمیت اسلام در این سرزمین را دیدند.

در آستانه پیروزى

درآستانه پیروزى انقلاب اسلامى، پیش از بازگشت امام خمینى از پاریس به تهران، «شوراى انقلاب اسلامى» با شرکت افراد و شخصیت هاى مبارزى همچون شهید مطهرى، شهید بهشتى، هاشمى رفسنجانى و... از سوى امام خمینى در ایران تشکیل گردید، آیت الله خامنه اى نیز به فرمان امام بزرگوار به عضویت این شورا درآمد. پیام امام توسط شهید مطهرى «ره» به ایشان ابلاغ گردید و با دریافت پیام رهبر کبیر انقلاب، از مشهد به تهران آمدند.

پس از پیروزى

آیت الله خامنه اى پس از پیروزى انقلاب اسلامى نیز همچنان پرشور و پرتلاش به فعالیّت هاى ارزشمند اسلامى و در جهت نزدیکتر شدن به اهداف انقلاب اسلامى پرداختند که همه در نوع خود و در زمان خود بى نظیر و بسیار مهّم بودند که در این مختصر فقط به ذکر رؤوس آنها مى پردازیم:
٭ پایه گذارى «حزب جمهورى اسلامى» با همکارى و همفکرى علماى مبارز و هم رزم خود: شهید بهشتى، شهید باهنر، هاشمى رفسنجانى و... دراسفند 1357.
٭ معاونت وزارت دفاع در سال 1358.
٭ سرپرستى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، 1358.
٭ امام جمعه تهران، 1358.
٭ نماینده امام خمینی«قدّس سرّه» در شوراى عالى دفاع ، 1359.
٭ نماینده مردم تهران در مجلس شوراى اسلامى، 1358.
٭ حضور فعّال و مخلصانه در لباس رزم در جبهه هاى دفاع مقدس، در سال 1359 با شروع جنگ تحمیلى عراق علیه ایران و تجاوز ارتش متجاوز صّدام به مرزهاى ایران؛ با تجهیزات و تحریکات قدرت هاى شیطانى و بزرگ ازجمله آمریکا و شوروى سابق.
٭ ترور نافرجام ایشان توسط منافقین در ششم تیرماه 1360 در مسجد ابوذر تهران.
٭ ریاست جمهورى؛ به دنبال شهادت محمد على رجایى دومّین رئیس جمهور ایران، آیت الله خامنه اى در مهر ماه 1360 با کسب بیش از شانزده میلیون رأى مردمى و حکم تنفیذ امام خمینى (قدس سره) به مقام ریاست جمهورى ایران اسلامى برگزیده شدند. همچنین از سال 1364 تا 1368 براى دوّمین بار به این مقام و مسؤولیت انتخاب شدند.
٭ ریاست شوراى انقلاب فرهنگ، 1360.
٭ ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام، 1366.
٭ ریاست شوراى بازنگرى قانون اساسى، 1368.
٭ رهبرى و ولایت امّت، که از سال 1368، روز چهاردهم خرداد پس از رحلت رهبر کبیرانقلاب امام خمینى (قدس سره) توسط مجلس خبرگان رهبرى به این مقام والا و مسؤولیت عظیم انتخاب شدند، و چه انتخاب مبارک و درستى بود که پس از رحلت امام راحل، با شایستگى تمام توانستند امّت مسلمان ایران، بلکه مسلمانان جهان را رهبرى نمایند.

اسرارنفوذ دردلها

ازنامه های مشکل گشا چنین پیداست که مشکل عده ای از مردم این است که نمی دانند روابط خودرابامردم بر چه اساسی بنا نهند تابه محبوبیت وعزیزی برسند اینست که دراین مقاله درباره محبوبیت سخن می گوئیم .اگر دلتان می خواهد که اطرافیان دوست تان داشته باشند وباهمنوعان خود روابط حسنه برقرارسازید ویقین پیدا کنید که دوستتان دارند مقاله زیر رابه دقت بخوانید .اگر دلتان محبوبیت می خواهد هیچ  خجالت نکشید زیرااین یک نیاز طبیعی آدمیزاداست .ویلیام جیمز روانشناس بزرگ امریکایی درجائی نوشته است که (یکی از عمیقترین وریشه دارترین انگیزه های آدمیزاد اینست که محبوب واقع شوند ومردم قدروآنهارابشناسند )امامیل به محبوب شدن گاه دورنیست مارادرمعرض خطر بگذارد بدین معنی که آنچنان به محبوبیت خودعاشق شویم که برای بدست آوردن آن به وسایل نامبارک دست یازیم .مثلابه چاپلوسی بپردازیم ومجیزوتملق دیگران رابگوئیم وحتی ازاین هم فراتر رفته محبوبیت خودرابه قیمت تحفه هائی که به افرادمی دهیم تامین سازیم .به صراحت باید بگویم که محبوبیت یک امرمادرزادی وارثی نیست البته بعید نیست عده ای بیشتر ازسایرین آماده کسب محبوبیت باشند ولیکن دیگران را نیز اگر بخواهند می توانند بابذل مختصر کوشش به همان اندازه محبوب شوند .کسانی که محبوب می شوند کسانی خستندکه حاکم برروابط خودبادیگران هستند ومااکنون به عوامل شش گانه راکه اگربدان عمل کنید شمارادرخانه واداره ومدرسه محبوب خواهد ساخت یکی بعدازدیگری تشریثح می سازیم :

نخست -آنکه ظاهرآراسته دربسیاری از مواردخیلی مفید است ولیکن درکارمحبوب شدن تاثیردردرجه اول نداردوحال آنکه اگر درتمیزی لباس وآراستگی آن بکوشید این البته در محبوبیت وغزیزشدن شما موثراست زنی که می خواهد محبوب شوهرش واقع شود مجبورنیست لباس فاخر بپوشد وبهترین وگرانترین عطرها وکرم ها رابه سروصورت خود بمالد بلکه اگر تمیز ومرتب باشد باهمان لباس ساده خانه نیز قادر است عزیز شوهرش شود بی گامن یک شخص عالی مثل خورشید نورافشانی می کند وجامه کثیف یا موهای ژولیده وپریشان وصورت ناشسته قادرنیست ازنورافشانی آن جلوگیری کند ولیکن چه اصراری هست که خورشید تابان شخصیت خود را باابر ژولیدگی بپوشانیم ؟زیرا ظاهر مانباید مخل تشعشع باطن ما باشد که هیچ بلکه باید به تلالو باطن وشخصیت درخشان ما کمک کند .بسیار اتفاق می افتد که از طرزلبا س پوشیدن افراد می توان به شخصیت آنان پی برد ودر مثل درباره لاابلیگری وبی ذوقی ویاذوق وشم هنری وحالت خود نمایی انها بدرستی داوری کرد هیچکس نمی تواند منکر این امر شود که ظاهر کسان در روابط اجتماعی آنان موثر است .ودر عکس العمل دیگران نسبت به آنان تاثیر می کذارد .با همه آنچه گذشت نقش ظاهر درمحبوبیت چندان زیاد نیست واهمیت آن در این است که معاشران درنخستین وحله برخوردازروی ظاهر ما درباره ما داوری می کنند واگر ظاهر ام زننده باشد ممکن است از ما داوری جوینده واین زحمت رتبه خود ندهند که با وجود ظاهر ناخوشایندمان باما معاشرت کنند تا بعداپی به شخصیت جالب ما ببرند .

دوم -آنکه برای کسب محبوبیت به تبسم وشادی نیاز داریم البته ناگفته پیداست که رفتار ما باید متناسب با مقتضیات واوضاع واحوالی که در ان هستیم باشد .مثلا ماهیچوقت انتظار نداریم که فلان رئیس اداره ای که برای نخستین بار به ملاقاتش می رویم قاه قاه باما بخندد وازاین قبیل .باری هرکدام از ما مثل این است که در هر مقامی که باشیم شرایطی در دور وبر خود پدید می آوریم مثلا شرایط دوروبر بعضی از مردم ناخوشایند است وآدمی رامی گریزاند وبر عکس شرایط عده ای دیگر گیرا ودلچسب است .اگر دلمان می خواهد که محبوب بشویم باید بکوشیم که فضای دوربر خود را گیرا جذاب سازیم مثل اهن ربایی که دوروبرش همه چیز را به خود جلب می کند وبرای این کار باید غرولند کردن پرهیز کنیم ودر اشخاص واشیاواحوال به دنبال چیزهایی بگردیم که موجب نشاط ما می شود .داشتن کنجکاوی وحساسیت نسبت بدانچه مردم درباره ما فکر می کنند وابراز علاقه واقعی در این خصوص از جمله چیزهایی هستند که ملال وخود خوری وسایر عواملی راکه مخل ومزاحم نشاط خاطر ماست از ذهن مادور می سازند .معنای وسیعتر نشاط وشادی این است که بچیزی علاقه داشته باشیم مثلا وقتی داریم نمایشی راتماشا می کنیم ویاباکسی مشغول صحبت هستیم ویاداریم کاری می کنیم ویابازی می کنیم شوروشوق ماازناصیه ورفتار ما پیدا خواهد بود .شور وشوق ونشاط مزبور به اطرافیان ما منتقل می گردد ومیان ما وآنها رابطه ای برقرار می سازد زیرااین دیگر به تجربه ثابت شده است که ادمهای پرشوروشوق بیش از افراد سردوبیحال کسان رابه خود جلب می سازند .

سوم -آنکه فروتنی یکی از شرایط اساسی کسب محبوبیت است کسانی که خودخواه هستند وپیوسته ارز برتریهای خیالی خود حرف می زنند وبدان می بالند کمتر ممکن است مردمانی محبوبی باشند .این بدان معنی نیست کهبرای محبوب شدن تا بدان جا خفض جناح وسکسته نفسی وفروتنی راافراط کنیم که به عرت نفس وغرورواعتماد به نفس ما لطمه واردآید .باید تاآنجا که امکان دارد کارهائی راکه به ما محول شده است به خوبی انجام دهیم ووقتی کار خود رابه خوبی به انجام رساندیم به ان افتخار کنیم اما در عین حال باید خود رااماده کنیم که از دیگران چیز یاد بگیریم وباصلاح اشتباهات خود بپردازیم تا نتایج آینده کار ما بهتر شود ادمیانی که به واقع چیز دان هستند کمتر متکبر وخودخواه از آب در می آیند .چون چنین کسانی 

بهتر از هر کس می دانند که معلوماتشان در نتیجه با مجهولاتشان چه اندازه ناچیز است شعر معروف که می گوید:

(تا بدان جا رسید دانش من                که بدانم همی که نا دانم )

در واقع وصف حال این عده است همیشه به فکر چیز یادگرفتن باشیم یعنی از گهواره تا گور .گوش دادن به حرف دیگران محاسن زیادی دارد زیرا اطرافیان ما وقتی ببینند که ما به حرفشان گوش می دهیم تا چیز یاد بگیریم حس خودخواهی شان تسکین می یابد واین امر به محبوبت ما در میان آنان کمک خواهد کرد .بنابراین بدنیست در طی معاشرتهایتان بکوشید تا کسان رابصحبت کردن درباره اموری هدایت کنید که در آن خبره ومطلع اند .البته هر کدام ازما سلیقه های خاصی دراین زمینه داریم ولیکن فروتنی احترام به آزادی عقیده دیگران وجرمی نبودن وحق حیات برای دیگران قایل بودن ازجمله چیز هایی است که در هرکسی باید پیدا شود وریبائی گرائی خاصی خواهد داشت عوض آنکه به دیگران بگوئید که فلانی عقیده اش صددرصدغلط است بهتر است بگوئید عقیده شما رافهمیدم ولی فکر نمی کنید 000چه رعایت ادب به کسب وجهه شما در افرادکمک خواهد کرد .از اینها گذشته اگر میان مردم به منطقی بودن وخردمندی معروف شوید این خود از وسایلی است که شما رابه محبوبیت نزدیکتر می سازد .

چهارمین نکته -این است که دیگران رابیازمایید وبگذارید دیگران شما رابیازمایند .کمتر چیزی است که بیش از حقه بازی ودوروئی موجب انزجار انسان از دیگران شود منظورم این است وقتی که حس می کنیم فلانی قابل اعتماد نیست خیلی زود روابط خود رابااوقطع می کنیم .محبوبیت ما زمانی افزایش می یابد که دربین مردم به این صفت معروف شویم که پیوسته در فکر امتحان دادن وامتحان کردن معاشران خودهستیم .اشخاص مرتب دلشان می خواهد که دیگران آنها رابیازمایند البته چندان مطبوع نیست که حس کنید کسی دارد در خفارفتار وکردار وگفتارتان رابررسی می کند .مردم معمولا از کسانی بدشان می آید که به آنان بد گمان باشند ودر معاشرت باآنان جانب صراحت رارعایت نکنند وحال آنکه اگربدانند که داریم آزمایششان می کنیم به ما علاقه مند می شوند وبه محبوبیت ما افزوده می گردد.به همین دلیل نیز باید خودمان رااشخاصی نشان دهیم که ظاهر وباطنشان یکی است وچنین اشخاصی از هر امتحانی سربلند در می آیند وذیلا طریق سه گانه ای را که برای نشان دادن  صداقت لازم است شرح می دهیم

 اول -گفتار وکردارماباید باهم جوردربیاید یعنی اگر قولی دادیم یاادعایی کردیم باید بدان عمل کنیم وباصطلاح خودمان واعظ غیر متعظ نباشیم .پاره ای از مردم یاد کنم به وعده وفا می کنند ویاهیچگاه به وعده خود وفا نمی کنند البته اگر چنین اشخاصی به محبوبیت نرسند جای شگفتی نخواهد بود .

دوم -اینکه صداقت ویکی بودن ظاهر وباطن مازمانی برهمه آشکار خواهد بود که بدانند پشت سرشان از آنها غیبت نمی کنیم یعنی در غیابشان چیزی بگوییم که در حضورشان نمی گوئیم .غیبت هر چند که ممکن است از خبث نباشد ولیکن دشمن شماره یک محبوبیت شماست .

سومین طریق -آنست که اشخاص بایدبه رازداری شماایمان آورند وقتی که از شما خواهش می کنند که رازشان رافاش نسازید جداوصمیمانه از این کار خودداری نمائید .این بود راههای سه گانه ای که هر کسی می تواند هم دیگران رابه مددآن یبازماید وهم به دیگران اجازه بدهد که اورابیازمایند .

چهارمین نکته -این است که تا آنجا که برایمان مقدور است از تشویق دیگران مضایقه نکنیم چه بدین وسیله عوض آنکه خود رابسازیم به ساختن دیگران اقدام می کنیم .وقتی که دیگران رابه خودشان خوشبین ساختیم به ناچار انها رابه خودکمان نیز خوشبین ساخته ایم روشن تر بگویم وقتی که مرتبا از دیگران انتقاد می کنیم بالاخره به جائی می رسیم که انها نسبت به خودشان بدبین می سازیم واین بد بینی سرانجام به خود ما بر می گردد وبه محبوبیت ما لطمه می زند .این طبیعت  بشر است از آدمی که از و به شدت انتقاد کند خوشش نخواهد آمد .در کتاب ایوب در توراتست که یکی از برادرانش به اومی گوید(برادر سخنان حکیمانه توموجب شده است که عده ای به خود خوشبین وامیدوار شوند )مگر خود ما ازچنین کلمات حکیمانه ای در زندگی خصوصی خود سود نجسته ایم ؟پس این به دست ماست که باتشویق مردم به محبوبیت خود ونزدانان بیفزائیم چه یک سخن گرم وامید بخش نمی دانید چه تاثیر معجزه آسایی در التیام جراحات محرومان ودرماندگان ونومید شدگان دارد.به مصداق :

تونیکی می کن ودردجله انداز             که ایزددر بیابانت دهد باز )

هر کمک فکری که به دیگری بکنید از فواید ان برخوردارخواهید شد .شکسپیر برای کسب محبوبیت بهتر از این نیست که آدمی طوری مردم را تشویق کند که آنها احساس نمایند بر اثر ملاقات بااو به زندگی امیدوار تر وقوای انسانی خویشتن خوشبین تر شده اند .

پنجمین نکته -بالاخره این است که به مردم کمک کنید ممکن است عده ای بگویند که اگربه مردم کمک کنیم سوء استفتده خواهند کرد ولیکن به این بهانه نمی شود از کمک به مردم چشم پوشید .فراموش نباید کرد یکی از شرایط کسب محبوبیت این است که به مردم کمک کنیم وهم از انان کمک قبول کنیم .یکی از مشکلات کار این است که بعضی از مردم نه تنها از کمک های ما سوءاستفاده نمی کنند بلکه از پذیرفتن کمک نیز بیزارند .برای احتراز از این مشکلات باید به نحوی رفتار کنیم که مردم تصور نکنند که کا راه می رویم تا به مردم کمک کنیم .بدنیست قصه مردسامری رااز تورات در اینجا نقل کنم :حضرت عیسی در جواب عده ای از مردم که از اوسئوال می کردند چگونه به مردم کمک کنیم فرمود :روزی مردمحترمی در بیابان بیت المقدس اسیر دزدان شد ودزدان زخمی به او زده واورا کناری گذاشته پا به فرارگذاشتن عده ی زیادی از مردم که پاره ای از آنها اهل دین نیز بودند از کنار او رد شدند بدون آنکه توجهی به اوکنند تا آنکه مردسامری که هیچ داعیه ای هم نداشت از آنجا عبور می کرد که چشمش به آن مرد زخمی افتاد بیدرنگ به بیمارش همت گماشت ومرهمی برزخمش گذاشت (منظور حضرت مسیح این بودکه آدمی هر وقت که فرصت کمک پیش آید باید کمک کند نه اینکه کمک به دیگران راحرفه خود سازیم )

اتکا به نفس خود را بیشتر کنید

 1- هر بار که خود را با شخص دیگری مقایسه می‌کنید، بخشی از اعتماد به نفستان را از دست می‌دهید، به دارایی‌های خود که دیگران ندارند فکر کنید و این را باور کنید که یگانه هستید. همیشه از برخی جنبه‌های ظاهری خود قدردانی کنید و خلق و خوی خود را بالا ببرید، در این صورت، اعتماد به نفس شما افزایش می‌یابد و این دیدگاه شما منعکس می‌شود.

2-
به خبرهای خوب درباره‌ی خودتان فکر کنید، شما چیزهای زیادی دارید که خیلی‌ها نداند. بهترین تاثیری که می‌توانید بگذارید، زمانی است که خودتان هستید. بیش‌تر به چیزهایی که دارید، نگاه و فکر کنید تا به ‌آن‌هایی که ندارید.

3-
بخشش یکی از راه‌های افزایش عزت نفس است.

4-
هرگز به پیشرفت خود شک نکنید، حتی وقتی که تاریکی شما را احاطه کرده است. بدانید که تمام عشق و حمایتی که نیاز دارید، در وجود شما خواهد بود.

5-
در مورد کاری که باید انجام دهید، تردید نکنید، اقدام کنید.

6-
به جای پنهان کردن تفاوت‌هایتان، آن‌ها را آشکار کنید و نشان دهید.

7-
امام علی (ع) می‌فرمایند: ناتوان‌ترین مردم، کسی است که از بازسازی خویش عاجز باشد.

8-
افکارتان را تحت کنترل درآورید، اجازه ندهید در درونتان هیولای زشت بدگمانی و منفی‌بافی تمامی اعتماد به نفس شما را از بین ببرد.

9-
اگر همه‌ی کارهایی را که توانایی انجام آن را دارید، انجام دهید، از خودتان شگفت‌زده می‌شوید.

10-
سعی کنید آن کاری را انجام دهید که می‌خواهید، سپس مودبانه، اما محکم، تمام درخواست‌های دیگر را نپذیرید.

11-
خود را سرزنش نکنید، زیرا خودباوری را کاهش می‌دهد. قبل از هر چیز خود را مشمول عفو قرار دهید، باید خود را از تصمیمات غیر عاقلانه و حرف‌های احمقانه گذشته تبرئه کنید و خطاها و لغزش‌های گذشته خود را ببخشید. کسی که توانایی بخشیدن خود را ندارد، شب از بی‌خوابی رنج می‌برد و روز از ملالت و خستگی.

12-
همیشه یک عطر یا ادوکلن در کیف خود داشته باشید، بوی خوش اعتماد به نفس شما را افزایش می‌دهد.

این هم مختصری از زندگی هیتلر.!

بیستم آوریل زادروز مردى است که کمابیش نامش را شنیده ایم ودر مورد او حرف و حدیثهاى بسیار زیادى زده شده و در آینده نیز زده خواهد شد.

آدولف هیتلر مردى است که جهان را لرزاند و به اعتقاد بسیارى دنیایى که امروز در آن زندگى مى کنیم ساخته و دست پرورده اوست؛ دنیایى که چه از نظر نظامى و چه از نظر ارتباطات و از نقطه نظرهاى دیگرى چون پزشکى ، فرهنگى ، اقتصادى ، علمى و حتى تفریحى بى تاثیر از او نبوده و نمى تواند باشد.

در اینجا نمى خواهم در مورد خوب یا بد بودن او سخن بگویم چرا که تبلیغات دنیاى غرب بر علیه او به حدى است که هر کس تا نام او را مى شنود به یاد کوره هاى آدم سوزى ، کشتارهاى وسیع غیر نظامیان و جنگ و خونریزى و کشتار مى افتد. در صورتى که واقعیت امر چیز دیگریست واین نکته هیچگاه نباید فراموش شود که هیتلر براى سه سال متوالى مرد سال اروپا لقب گرفت و جهانیان او را مى ستودند و ملت آلمان او را مى پرستیدند. پس هیتلر را نباید به صرف یک جنایتکار جنگى نگریست ، هر چند که جنایتکار جنگى را نیز باید بیشتر مورد بررسى قرار داد. در هر جنگى جنایت رخ مى دهد و کشته شدن بیگناهان منفک از جنگ نمى باشد. آیا مى توان باور کرد که هیتلر به تنهایى دست به این همه جنایت زده باشد و متفقین جوابى به این جنایتها نداده باشند.

در دادگاه نورنبرگ که براى محاکمه جنایتکاران جنگى برگزار شده بود هیچ وکیل مدافعى از او دفاع نمى کرد و تنها دادستانهاى غربى بودند که او را محکوم مى کردند و شاهدینى بودند که همگى دست نشانده متفقین بودند و براى اثبات صحت و یا سقم مطالبشان هیچ بررسى جدى بعمل نیامد.

در جایى دیدم که شخصى در جایگاه شهود ادعا کرده بود که در کارخانه اى کار مى کرده که در آن توسط روغن برگرفته شده از انسانهایى که سوزانده مى شدند نوعى صابون درست مى کرده اند و تنها مدرکش قالب صابونى بود که روى میز قاضى دادگاه وجود داشت. حال در مورد اینکه آن صابون مورد آزمایش قرار گرفته یا خیر هیچ مدرکى در دست نمى باشد.

هیتلر مى گوید:

... به هیچ وجه مهم نیست ، وقتى ما فاتح شدیم هیچکس در این باره سوالى نخواهد کرد.

آرى ، مانند این است که او تمامى این روزها را پیش بینى کرده بوده است و پس از جنگ ، هنگامى که متفقین به پیروزى رسیده بودند هیچ کس آنها را بازخواست نکرد که مثلا آقاى استالین شما چرا در اول جنگ که متحد هیتلر بودید آن فجایع را در فنلاند بوجود آوردید.

 

به هرحال ........  مختصرى از زندگى او:

 

صد و چهارده سال پیش، دریک غروب بهارى در منطقه سرسبز باواریا ( مرز میان آلمان و اتریش) ، آلویس و کلارا صاحب فرزندى شدند که نامش را آدولف گذاشتند.

آلویس هیتلر کارمند اداره گمرک بود و به همین جهت دوست داشت که پسرش نیز راه او را ادامه دهد وکارمند شود. از این رو با آنکه درآن زمان در وضعیت مالى بدى قرار داشت پسرش را براى تحصیل به مدرسه فرستاد اما آدولف نمى خواست کارمند شود. او کارمند شدن را همتراز اسارت مى دانست و از اینکه بله قربان گوى کس دیگرى باشد متنفر بود. به همین جهت با آنکه پدرش سخت مخالف بود به هنر نقاشى روى آورد. دیرى نپایید که نخست پدر و سپس مادرش را از دست داد و او مجبور شد که براى ادامه زندگى به تنهایى به وین، پایتخت بزرگ و ثروتمند آن زمان اروپا ، گام بگذارد. او در آنجا روزگار سختى را پشت سرگذاشت. در سال 1914 یعنى درست در سالى که جنگ اول جهانى رخ داد به آلمان هجرت کرد و چون تعصبات ملى قویى داشت به جبهه اعزام شد و آن طور که دوستانش مى گویند رشادتهاى زیادى از خود نشان داد تا آنجا که به مدال صلیب شجاعت که تا آخر عمر با افتخار به گردن مى آویخت نائل گشت.

به سبب جراحتهاى جنگ در بیمارستان بسترى بود که خبر شکست آلمان را به گوشش رساندند. این تلخ ترین خبرى بود که تا آن زمان شنیده بود و او را منقلب نمود.او سیاستمداران را مسببین اصلى  این شکست مى دانست و به همین جهت بود که نسبت به حکومتى که آنان بنام جمهورى وایمار تشکیل دادند هیچگاه خوشبین نبود.

پس از جنگ او در قسمت تبلیغات ارتش به کار مشغول شد تا زمانیکه وارد حزب کارگران آلمان گشت. این همان حزبى است که بعدها بنام حزب ناسیونال سوسیالیسم آلمان بزرگترین حزب آلمان گردید.

حزب کارگران حزبى کوچک و متشکل از نهایتا 10 عضو و تعدادى هوادار بود. اما با مدیریت، فعالیت و کوششهاى آدولف هیتلر و همچنین ابداعاتش از قبیل ساختن پرچم و سرود براى حزب و نیز برگزارى جلسات حزبى در اماکن مطرح و همچنین تاسیس روزنامه برا ى حزب رفته رفته تبدیل به حزبى بزرگ شد تا آنجا که دست به یک کودتا زدند که بعدها بنام کودتاى آبجوفروشى مشهور شد. کودتایى که در آن هیتلر و دیگر افراد حزب بر علیه دولت جمهورى براه انداختند. اما به سبب خامى او و همکارانش در این راه با شکست مواجه شدند و نه تنها همگى را به زندان افکندند بلکه حزب تعطیل و غیر قانونى اعلام و از هرگونه فعالیتى منع گردید.

هر کس دیگرى بود دست از کار مى کشید و یا حداقل در زمانى که در زندان بود حرکتى نمى کرد اما این شخصیت خارق العاده دست به یکى از بزرگترین اعمال خویش زد، نوشتن کتابنبرد من .

کتاب نبرد من بعدها بعنوان کتاب مقدس نازیها ( اعضاء حزب ناسیونال سوسیالیسم ) درآمد که در آن ریشه هاى فکرى رایش سوم بیان گردیده است. رایشى که بزرگترین امپراتورى آلمان لقب گرفت.

پس از آزادى او با دولت توافق نمود که بر علیه آنان حرکتى انجام ندهد و اینچنین بود که بار دیگر حزب را رو به جلو به پیش راند.

حزب نازى به علت نبوغ سیاسى هیتلر به سرعت حزب اول آلمان شد و در پارلمان اکثریت کرسیها را به خود اختصاص داد بطوریکه هرمان گورینگ یکى از نزدیکترین یاران هیتلربه عنوان رئیس پارلمان انتخاب گردید.

سرانجام در 30 ژانویه 1933 ژنرال هیندنبورگ رئیس جمهور سالخورده آلمان آدولف هیتلر را به عنوان صدراعظم آلمان برگزید و این لحظه تاریخى آغاز رایش سوم مى باشد.

هیتلر پس از به قدرت رسیدن به سرعت وضع اقتصادى آلمان را بهبود بخشید و با اینکه در پیمان ورساى آلمان حق داشتن نیروى نظامى را نداشت با نیرنگ یک نیروى نظامى براى آلمان آفرید که تا آن زمان بى سابقه بود.

پس از آن اتریش را الحاق خاک آلمان کرد.اتریش پس از جنگ اول جهانى بسیار ضعیف شده بود و هیچ نشانى از شکوه و عظمت گذشته را نداشت ، به همین سبب مردم مشتاقانه به الحاق کشورشان به آلمان قدرتمند راى مثبت دادند. این واقعه به آنشلوس معروف است.

بدین ترتیب هیتلر در 14 مارس 1938 پیروزمندانه و در حالى که به ابراز احساسات مردم که مشتاقانه براى دیدنش صف کشیده بودند پاسخ مى گفت وارد وین ، شهرى که روزگارى در آن زندگى سختى را سپرى کرده بود ، گردید. 

پیمان ورساى یکى از ذلت بارترین پیمانهایى بود که پس از جنگ اول جهانى و در پى شکست آلمانها بر ملت آلمان تحمیل گردیده بود و هیتلر سوگند خورده بود که این پیمان را براندازد. از جمله مفاد این پیمان دادن سرزمینهایى از آلمان به لهستان بود و چون آلمانیها، لهستانیها را ملتى پست تر از خود مى دانستند این امر برایشان بسیار گران مى آمد. بدین سبب به دستور هیتلر در سپیده دم اول سپتامبر 1939 لشکریان قدرتمند ورماخت (ارتش آلمان ) مانند سیل از مرز لهستان عبور کردند و از شمال و جنوب و مغرب به سوى ورشو پیش راندند. انگلستان و فرانسه که در آن زمان جزو هم پیمانان لهستان بودند، پس از این واقعه به آلمان اعلام جنگ کردند واین آغاز جنگ دوم جهانى، بزرگترین جنگ تاریخ بشرى ، بود.

نبوغ نظامى هیتلر به صورتى بود که همه جهان را به شگفتى واداشته بود. با تدابیر نظامى این مرد لهستان، دانمارک، نروژ،هلند ، بلژیک و سپس فرانسه به سرعت به اشغال نیروهاى آلمانى درآمد.

هیتلر انگلستان را جزء لاینفک تمدن اروپا مى دانست و در هر لحظه از جنگ براى صلح با انگلستان اقدام مى کرد اما انگلیسیها که مردمى متکبر بودند حاضر به صلحى که کمتر از تسلیم نبود نمى شدند و تا آخرین نفس دلاورانه با آلمانها جنگیدند.

هیتلر که نه مى خواست انگلستان را از بین ببرد و نه مى خواست قدرت ارتش خود را کاهش دهد از ادامه جنگ در غرب منصرف شد و رویش را به طرف شرق ، یعنى روسیه ، برگرداند.

در ساعت 3:30 بامداد 22 ژوئن 1941 ارتش آلمان طى عملیاتى موسوم به بارباروسا به روسیه شوروى حمله کردند. در ابتدا سرعت ارتش بسیار بالا بود و در همان آغاز عملیات قسمتهاى بسیارى از خاک روسیه را به تصرف خود درآوردند.هیتلر و سایر فرماندهانش اینچنین مى پنداشتند که کار روسیه تا قبل از پائیز به اتمام خواهد رسید و همین ، بزرگترین اشتباه ، او بود.

در زمستان سرد آن سال روسیه، ارتش آلمان ، بعلت نداشتن تجهیزات کافى براى نبرد زمستانى با آنکه تا دروازه هاى مسکو رسیده بود، بعلت مقاومت سرسختانه مردم و ارتش روسیه، مجبور به عقب نشینى شد و این آغاز پایان بود.

پس از ورود آمریکا به جنگ جهانى دوم که توسط ژاپن صورت گرفت ، روح تازه اى در قواى متفقین دمیده شد و جنگ وارد مرحله جدیدى گردید. 

سرانجام با توافقى که توسط سران سه کشور انگلستان،روسیه و آمریکا یعنى چرچیل، استالین و روزولت انجام گرفت ، متفقین از شرق و غرب به سمت آلمان یورش بردند و توانستند ارتش آلمان را به زانو درآورند.

هیتلر تا دقایق آخر مقاومت کرد و چون دیگر هیچ نیرویى براى جنگیدن نداشت براى آنکه جسدش به دست دشمنانش نیفتد دستور داد جسدش را بسوزانند و پس از این دستور با شلیک تپانچه به زندگى پر فراز و نشیب خود پایان داد.

اما جنگ جهانى دوم ، جداى از تبعات منفى ، آثار مثبتى نیز بر جاى گذاشت که امروزه  بشراز آنها بهره مند است. اصولا انسانها در مواقعى که ضرورت ایجاد کند دست به کارهاى بزرگى مىزنند و رشد سریع علم و دانش بشرى و پیشرفت فوق العاده تکنولوژى که به علت رقابت شدید نظامى بوجود آمد از جمله این آثار است.

از دیگر مواردى که در دنیاى پس از جنگ بوجود آمد و مستقیما به این جنگ مربوط مىشود مى توان از تشکیل سازمان ملل متحد، بوجود آمدن بلوک شرق و غرب و دو قطبى شدن جهان و دهها موارد دیگر را نام برد که هنوز هم مى توانیم این موارد را ببینیم.

اما اگر هیتلر پیروز مى شد ما یقینا در دنیاى دیگرى زندگى مى کردیم و شاید این همه کشت و کشتارهایى که پس از این جنگ در سرتاسر جهان به بهانه هاى گوناگون شکل گرفته و مى گیرد بوجود نمى آمد............ و باز هم شاید ... شاید ایران خوشبخت تر از آنى که هست مى بود