بزرگترین وبلاگ تخصصی ، تفریحی ایرانیان

بزرگترین وبلاگ تخصصی ، آموزشی و تفریحی ایرانیان

بزرگترین وبلاگ تخصصی ، تفریحی ایرانیان

بزرگترین وبلاگ تخصصی ، آموزشی و تفریحی ایرانیان

نوشته خواجه

در جمع قمریان نشسته به شاخ و برگ ...... زاغی پرید از سر بامی به شعر مرگ
جا خوش نمود در میان قمریان و گفت .......... باید ز صوت خوش من بسی شنفت
گردن زکبر راست نمود و چنین سرود .......... غار. غار. غار. کردم و یاری ز من نبود
گفتند قمریان که تو در سبک ما نمیخوانی ......... یار تو در میان خانه است گو نمیدانی!!!!
چرخ خیاطی مادر بزرگ یار تو باد ......... چر . چر و غار . غار کار تو باد
خواجه سیا اگر که مثل تو بود .......... تو که زاغی حریف کرکس بود!!!*

خواجه سیا

*تو که زاغی حریف کرکس بود!!! = یعنی برو بذار باد بیاد

 

 

 

 

 

 

در میان تب این راه قدم خورده عاشق سخنی میرود این شبزده کافر مؤمن صفت ابله بی قافیه را
...
از میان همه مردم چه کسی باز کند، قفل کند، بسته کند پنجره را؟

به تو گویم، زتو پرسم که چه سانی؟ چه گرانی! تو چرا بر سر دیوار زمانه همچو یک عنکب احمق آویزانی. نگرانی؟
...
یا که ترسی ز سر این پل تجریش تا ونک بگی نگی همچین نم نمک پای پیاده نتوانی خودتو یکساعته بر سر مقصد برسانی


ای عمو جان، ای ببو جان، پس چرا من نتوانم همچنان خواجه سیا یک دو سه مصراع، یک دو خط شعر، دو بیتی از زبانم بپرانم؟ نتوانم؟
...
نه عزیزم، نه کنیزم، آخه بنده نه مریضم نه تمیزم، من فقط عارضم و عارض این بحر عریضم.


خواجه سلول دیوانه

 

 

 

 

گیرم پدرت بود فاضل ... از فضل پدر تو را چه حاصل
گیرم پدرت بود نجار ..... از جر و جورش تو را چه حاجر
گیرم پدرت بوده مهندس .. از هندس او تو را چه حادس
گیرم پدرت بود .... این بیت به دلیل فشار از بالا * سانسور شد .

خواجه سیاسی
*بالا : قسمت شمال غرب
page

 

 

 

به استخری برفتم با رفیقان ... سرش باز و هوایش سرد و بوران

بدیدم در میان لخت رویان ...... یکی لخت و سفید از خوب رویان
بدو گفتم که مشکی یا عبیری .. که از بوی دلاویز تو مستم
بگفتا من امیر سلول بودم ..... سیبیلو و خشن چون غول بودم
از این چربی آلمانی مالیدم .... به زیر نور خورشید هم خوابیدم

به ناگه در میان آب دیدم ........ یکی خرس و از او بر خود بریدم*
فراری کردم و رفتم به رختکن... ولی خرسه اومد گفتا که مانکن!!!
منم گولی چرا اینگونه گشتی؟...ز دست من چرا مفروره* گشتی
بدو گفتم آخه ترسیدم از تو.... ندیدم انس * پشمالو مث تو

خلاصه از سخنهای من این دو ... به یاری برادر زن و میلدو *
به دنبالم دویدندو دویدند ....... میان آب استخرم نمودند
همان کاری که رستم با عدو کرد .... به ایشان کردم و خشمم فرو کرد
که تا اینان دگر بر من نپیچند ..... اگر پیچند خود مسئول خویشند

بریدم : از ترس خود را کثیف کردم
مفروره : فراری
انس : انسان
میلدو : همان میلاد است از تبار گولیه

خواجه سیا

 

 

 

 

هزاران بار خندیدی ........ به چشمان خودم دیدم
ز هر خنده به حال دل ...... هزاران بار شوریدم

خواجه سیای متاهل

 

 

به دندان خشن کندی............ هزاران بار تنبانم!!!
کمی از خشم خود کم کن ...... که من نکنده نالانم!!!
خواجه سیا

 

 

شدم دایی جهان گردید زیبا
بازم دایی شدم آخ جون خدایا!!!

کیارش چندی پیش آمد به دنیا
پدر سوخته به کامبیز میگه بابا!!!

خدا را شکر باز دایی شدم من
شدم دایی . نشم خاله خدایا

اگر خاله بشم بیچاره گردم
ز هر کون و مکان آواره گردم

همه گویند او دایی بود اول
بریدند و شده خاله . خدایا!!!

اگر خاله بشم یامک بفمد
به نزد من شتابد . وای خدایا!!!

وگر گولی بیاد من خاله باشم
بلاها بر سرم آید خدایا!!!

خدا را شکر باز دایی شدم من
شدم دایی . نشم خاله خدایا!!!

خواجه سیا
تقدیم به دایی سلول

 

 

 

در روزگاران کهن ... اندر میان چند تن
من بودم و بابک خفن ... سلول و شاهین مخ بزن

من بودم و سلول بود ... بابک پی شاهین بود
هرکس به دنبال کسی ... صبح تا غروب با ناکسی

سلول ناگه مرد و رفت ... شاهین قاتل در برفت
من موندم و بابک خفن ... آی اس پی و دشت و دمن

کی نوش اول سر رسید ... هرکس که او را دید رید
بعدش یهو یامک رسید ... قد درازش مثل بید

کی نوش تا او را بدید ... از خنده بر کنجی خزید
بابک سرش بالا گرفت ... یامک بدید و جان گرفت

یامک چند روزی ببود ... دل از میان ما ربود
مرتیکه یه لا قبا ... زد به سرش کرد ادعا

گفتا که من بد عاشقم ... من عاشقم، من عاشقم
هرچی بهش گفتیم خره ... عشق از سرت زود میپره

گفتا که من بد عاشقم ... من عاشقم، من عاشقم

خواجه گولیه

 

 

 

سلام بر دوستان با وفایم
سلام بر آشنایان خفایم

شما که شام عرروسی نخوردید
شما که از شرابش هم نخوردید

شما که همچو عرروسی بابک
بازم تنها بماندید و همی تک

شما که در میان این همه زن
مجرد مانده اید و بلکه بی زن

تمام این جفاها که بدیدید
تمام رنجهایی که کشیدید

خرم* بر جان ناچیز و نحیفم
گذارم بر دو چشمان عفیفم

اگر سلول ما همسر گزیند
وگر گولیه روزی زن بگیرد

خدایی من ز عرروسی این دو
و در جشن سرور و شور این دو
نگردم حاضر اندر عقد این دو
نشم حاضر ز سالن بهر این دو

روم بر منزل عمه یا خاله
کنم این درد وجدانیم چاره

نشینم کیک عرروسی بیارند
بمانم تا که ارکستر هم بیاید
بیاید تا غم دل را زداید
زداید بلکه غمها را بکاهد

ولی حیف که شما آدم نهید حیف
برای زندگی لایق نهید حیف

بمانید تا ابد تنها و بی کس
ز عالم در جهان بی یار و بی کس

خداییش باید اندر مخ بود گل
که تا بر چون شما دختر دهد دل

گمانم بهر ختم و در عزاتان
کنم خیرات حلوای وفاتان

وگر راهی دگر باشد همانا
کنم جان را فدای هر دوتاتان

مخلص شما خواجه سیا

*خرم : یعنی بخرم - خریداری کنم

 

 

http://www.goolih.com