از دیرباز بشر به پدیده عشق علاقه مند بوده است اما تـا امـروز تعریف دقیق و فراگیری از عشق که بتــوانـد هـمه را قانع سازد ارایه نگردیده است. برخی معـتقدنـد کـه بـطـور غریزی عشق را می شناسند بنابراین اصلا زحمت تعریف کـردن آن را بـه خـود نـمی دهــنـد. امـا درسـالـهـای اخـیـر دانشمندان تـحـقـیـقـات گـسترده ای درباره عشق صورت داده و به یافته های بسیار جالبی نیز دست یافتـه انـد. از جمله آنها مـیـتـوان به فرضیه: "مثلث عشق" اشاره کـرد. این فرضیه عشق را به سه مولفه تقسیم بندی مـیـکنـد: صمیمیت، شهوت(هوس) و تعهد.
هـمچنـیـن بـه واسـطه آزمـایشـات گـونـاگون تـفاوتهای ابراز عشق در دو جنس مرد و زن مشخص گردیده اند. برای مثال مشـخص شده کـه زنـان در عـشـق بـه دوسـتی و منافع مـشـتـرک بـیـشتـر بـها می دهند و بـیـشتر از مـردها از حـسادت رنـج بـرده و وابـستگی بیشتری به فرد مقابل خود پیدا می کنند. در زیـر به سبـک های مـخـتـلف عشـق اشاره گردیده است:
1- اروس(EROS): عشق شهوانی - عـشق بـه زیبایی - فاقد منطق - عشق فیزیکی که بواسطه جذابیت و کشش های جسمانی و یا ابراز آن بطور فیزیکی نمایان میگردد -همان عشق در نگاه اول - با شدت آغاز شده و بسرعت فروکش میکند.
2- لودوس(LUDUS): عـشق تـفننی - ایـن عشـق بـیـشتـر مـتعلق به دوران نوجوانی میباشد - عشق های رمانتیک زودگذر - لودوس ابراز ظاهری عشق میباشد - کـثرت گرا نسبت به شریک عشقی - به اصطلاح فرد را تا لب چشمه برده و تشنه بازمی گرداند -رابطه دراز مدت بعید بنظر میرسد.
3- فیلو(PHILO): عشق بـرادرانـه - عـشـقـی کـه مبتنی بر پیوند مشترک می باشد -عـشقی کـه بـر پـایـه وحـدت و هـمـکاری بـوده و هـدف آن دسـتـیـابی بـه منافع مشترک میباشد.
4- استورگ(STORGE): عشق دوستانه - وابسته به احترام و نگرانی نسبت به منافع مـتقابل - در این عشق همنشینی و همدمی بیشتر نمایان می باشـد - صـمـیـمـانـه و متعهد- رابطه دراز مدت است - پایدار و بادوام - فقدان شهوت.
5- پراگما(PRAGMA): عشق منطقی - این مختص افرادی است که نگران این موضوع میباشند که آیا فرد مقابلشان در آینده پدر یا مادر خوبی برای فرزندانشان خواهند شد؟ عشقی که مبتنی بر منافع و دورنمای مشترک می باشـد - پـایـبند بـه اصـول مـنـطـق و خردگرا میباشد - همبستگی برای اهداف و منافع مشترک.
6-مانیا(MANIA): عشق افراطی - انحصارطلب، وابسته و حسادت برانگیز - شیفتگی شدید به معشوق - اغلبا فاقد عزت نفس -عدم رضایت از رابطه - مانند وسوسه میماند و میتـواند بـه احساسات مبالغه آمیز و افراطی منجر گردد - عشق دردسر ساز - عشق وسواس گونه.
7-اگیپ(AGAPE): عشق الهی - عشق فداکارانه و از خودگذشته-عشق نوعدوستانه (تمایل انجام دادن کاری برای دیگران بدون چشمداشت) - عشق گرانقدر .
پژوهشها حاکی از آن میباشد که زنان بیشتر به عشق از نوع پراگما، استورگ و مانیا و مردان به لودوس و اروس گرایش دارند.
مثلث عشق
تجربه عشق شامل عملکرد اجزاء صمیمیت، هوس(شهوت) و تعهد میباشد. شما برای دسـتـیـابـی بـه یک رابـطه سـالم و پـایدار مـی بــاید اعتدال را میان این سه عنصر برقرار سازید. اکنون به تعریف آنها میپردازیم:
تعهد: تا چه اندازه شما خود را وقف آن میکنـید که رابطه یتان را شاداب و با طراوت نگاه دارید؟ و یا تا چه اندازه با یارتان صادق می بـاشـید؟ شـامل مسئولیت پذیری، وفاداری و وظیفه شناسی میباشد. تعهد در رابطه به مفهوم آن است که اکـثر موانع و مشکلات را می توان با کمک یکدیگر از میان برداشت - وفادار حتی در سخت ترین شرایط.
صمیمیت: نزدیکی در رابطه - اموری که شما و یارتان در آن سهیم می بـاشـیـد اما فرد دیـگری از آنـها آگـاهـی ندارد - رازها و تجربـیات فردی و مشترک - صمیمیت امری فراتر از نزدیکی جنسی و فیزیکی می باشد. تا چه اندازه شـما در کنـار یـارتان احـساس راحت بودن میکنید؟ آیا قادر به بیان عقاید و نقطه نظرهای خود میباشید ؟ بـدون آنـکه از مـورد انتقاد قرار گرفتن و نکوهش شدن واهمه داشته باشید؟ آیا هنـگامی کـه صحبت میکنید واقعا به حرفهای شما گوش میدهد؟
هوس و شهوت: انرژی بخش رابطه یتان می بـاشد. تمایل بـه بازگشت به منزل، تـنها برای کنار یار بودن - هوس فوریت ، شهوت و تمایلات جنسی، رمانتیک بودن، اشـتـیـاق برای در کنار هم بودن و رفع سریع موانع برای وصال میباشد - احساسات شدید -جاذبه جسمانی.
اکـنـون به ابعاد متفاوت عشق در شرایط وجود و یا فقدان سه خصیصه فوق در یک رابطه توجه کنید:
تعهد+صمیمیت و فقدان هوس: ایـن رابـطـه در خـطـر فروپاشی قرار ندارد اما نیازمند خلاقیت و انگیزه برای شعله ور ساختن مجدد عشق میباشد.
تعهد+هوس و فقدان صمیمـیت: ایـن رابـطه عذاب آور است - گـاهـی اوقـات انـگـیـزه شدیدی آنها را جذب یکدیگر میکند اما سرانجام به یاس و ناکامی منجر میگردد زیرا قادر به آن نمیباشند که رابطه یشان را عمیق تر سازند. یا آنکه افکار،علایق و آرزوهای قلبی یکدیگر را بشناسند.
صمیمیت+هوس و فقدان تعهد: این رابطه یک شبه است-کشش و اشتیاق شدیدی حکمفرماست اما عدم امنیت از آنـکه رابـطـه تـا چـه مـدت دوام خـواهـد آورد هر دو فرد را مایوس میسازد. عشق رمانتیک.
صمیمیت و فقدان هوس و تعهد: علاقه.
هـوس و فـقـدان صـمـیـمیـت و تعهد: عشق شیدایی.
تعهد و فقدان صمیمیت و هوس: عشق تو خالی و راکد.
هوس+صمیمیت+تعهد = عشق کامل و مطلوب.
قارخان | |
قارخان" و "قارخانم"، با دختر زیبایشان "قارناز"، روی درخت چنار پیری توی یک جنگلک تازه تاسیس، در یک لانهی هشتاد سانتی دوخوابهی دوبلکس، زندگی آرامی داشتند. یک روز، یک خانوادهی باکلاس کلاغ آمدند روی شاخهی کناریشان، یک لانهی شصت و پنج سانتی با سونا و جکوزی، رهن کردند. آنها یک پسر داشتند به اسم "قارداش". همان شب، خانوادهی قارخان مقداری تخم کاج برای شب چره برداشتند و به خانهی همسایهی جدیدشان برای خوشامدگویی رفتند. در همان برخورد اول، قارناز و قارداش که چشمشان به هم افتاد، قلبشان به تپش افتاد و نوکهایشان سرخ شد. آن شب، همسایهها تا نزدیکی سحر تخم کاج میشکستند و دربارهی لکلکها جوک تعریف میکردند و میخندیدند. رفت و آمد بین دو همسایه زیاد شد؛ به طوری که "قارنوش خانم"، همسایهی دست راستی و "قارپوز آقا"، همسایهی دست چپی، به این نزدیکی حسودیشان شد و پیش این و آن، از این دو خانواده بدگویی میکردند و یک نسبتهای ناروایی هم میدادند که آدم رویش نمیشود حتی اگر این نسبتها دربارهی خانوادهی کلاغها هم باشد، آنها را نقل کند. قارناز و قارداش، روز به روز علاقهشان به هم بیشتر میشد و حتی توی دانشگاه، همهی همکلاسیها این قضیه را فهمیده بودند و سر به سر آنها میگذاشتند. یکبار هم یک کلاغ سوسول به قارناز متلک گفت. و درست همان شب بود که قارداش، با پرهای خونین به خانه برگشت ! گذشت و گذشت تا این که یک روز، فکر کنم پنج شنبه بود، پدر و مادرها برای شرکت در کنفرانس کلاغ و معضل جهانی شدن، به جنگل بزرگ رفته بودند. قارداش، در حالی که به نوار "نازی قار کن که قارت پر از نیازه" گوش میداد، داشت از پنجره به قارناز که پشت پنجرهشان ایستاده بود، نگاه میکرد، کمکم تحملش را از دست داد؛ از خانه بیرون آمد و به سمت خانهی قارناز رفت.... چشمهایشان که به هم افتاد، نوکهایشان سرخ سرخ شد و قلبشان میخواست از سینه بیرون بزند.... ... سه ساعت طول کشید تا با هم پرهایی را که تمام خانه را برداشته بود،جمع کنند.... چند روز بعد، حال قارناز بد شد و یک بار هر چه صابون خورده بود را.... قارخانم که زن باسلیقه و فهمیدهای بود، حدس زد که ممکن است چه اتفاقی افتاده باشد.... پدرها هم خبر شدند.... شب، خانوادهها با نوک سفید کلاغها دور هم نشستند و تصمیم گرفتند تا همسایهها – به خصوص قارپوز آقا و قارنوش خانم – خبردار نشدهاند، دو تا دل را به هم برسانند.... پسر قارناز و قارداش که سر از تخم درآورد، اسمش را گذاشتند "قاراشمیش". دو تا خانواده، پولهایشان را روی هم گذاشتند و برای آنها یک لانهی چهل سانتی نقلی خریدند. آنها داشتند با خوشبختی زندگیشان را میکردند تا این که یک روز، یک خانوادهی جدید کلاغ آمدند و روی شاخهی کناریشان، یک لانه خریدند. آنها یک دختر داشتند به اسم "قاروره" |
کشکی پشکی، عشق من | |
دیگه با من حرف نزنین، دیگه کاری به کار من نداشته باشین، عاشق شدم. عاشق سخت، خیلی سخت. آخ پدرت بسوزه ای عشق که آخر دسته گل برام به آب دادی،آره الهی بمیرم، من عاشق شدم، عاشق تو عزیزم، توی اتوبوس، پشت سرت نشسته بودم تماشات میکردم. دلم شور میزد، تو در کنار یک آدم سبیلو نشسته بودی و میخندیدی، یک ساعت از ظهر میگذشت. از اداره آمده بودی، خسته بودی، حق داشتی نگاهت میکردم. آب دهانم را قورت میدادم، آب دماغم نیز جاری شده بود، پروردگارا، من در آن لحظه چطور گرفتار شدم؟ غلط کردم. دیگه پام را توی کفش خانمهای اداری نمیکنم، خوش به حال تو که توی اداره کار میکنی، خوش به حال رئیست، مرئوست، پیشخدمتت، ماشینت، کاغذت، میزت، صندلیت، دسته صندلیت، آخ بر پدرت لعنت! ای عشق! محو تماشای تو بودم، دلم غش میرفت، چشمام سیاهی میرفت، هیچ جا را نمیدیدم. پیراهن آبیرنگت مرا مجذوب میساخت. رکاب زیر پیراهنت هم از زیر معلوم بود، لاک ناخنت دلم را خون میکرد. لااقل یک لحظه برنگشتی و مرا تماشا کنی تا ببینی چطور میسوزم، داشتم کباب میشدم. پخته میشدم. میخواستم زلفهای فرفریت را مثل پشمک بخورم اما خوردنی نبود. سرت را تکان دادی. زلفت به ریشم خورد. ریشم به سبیلم چسبید، مست شدم، دیوانه شدم. اقرار کردم. آخ اقرار کردم که عاعاعاش. شقم. آره عاشق... عشقی که توی اتوبوس گل بکنه خیلی مضحک میشه. ای کاش اتوبوس در آن گرمای کذایی پنچر میشد. خورد میشد. میشکست، تا من بیشتر بتوانم تو را از پشت سر تماشا کنم. دلم میخواست بیایم توی ادارهای که تو کار میکنی پیشخدمت بشم، تو را به خدا به من رحم کن، من میمیرم، حالا پشیمانم، پشیمانم که چرا نویسندگان در روزنامهها مینویسند خانمها نباید در اداره کار بکنند. نه، نه اشتباه محض است. عزیزیم جای تو روی چشم روسا است. این چه حرفیه؟ کی میخواد بهتر از تو در اداره باشد؟ هر وقت با اون نکره گردن کلفتی که پهلوت نشسته بود صحبت میکردی دلم آتیش میگرفت. جگرم پایین میریخت. رودههام صدا میکرد. قلوههام بالا پایین میرفت. کباب میشدم، چلو میشدم، کتلت میشدم، آبگوشت میشدم، به خدا همه چیز میشدم، اوف! زندگی چه شیرین است، چه تلخ است، شور است و بیمزه است! در آن لحظه فهمیدم استخدام خانمها چه لذتی دارد، در آن موقع ملتفت شدم که اگر منم رئیس باشم تو و امثال تو را استخدام میکنم. بگور بابای سایرین! ای عشق، ای اتوبوس، ای ساعت یک بعدازظهر، کجایید؟ فکر میکردم تو الان پیاده میشوی، میروی، میروی و محل سگ هم به من نمیگذاری، ای خدا! نمیدونم ادارهاش کجاست، نمیدونم رئیسش کیه؟ همینقدر فهمیدم که به رفیق پهلودستیش میگفت: اداره ما... اداره ما... فقط همین. الهی قربون اداره ما بشم. چه جای خوبی است. آیا شماره تلفنش چنده؟ با خود میگفتم ای کسیکه زلفت را به ریشم زدی، بدانکه از این به بعد ریشم را نمیتراشم و به عنوان خاطره عشقی که در اتوبوس بهم زدیم نگاهش میدارم. بگذار تا سر زانوم بیاد، بگذار زمین را جارو بزنه. تمام این افکار و اندیشهها مثل برق از مخیلهام میگذشت. اما خدا را شکر، موقعی که پیاده شدی و نیشت را برای خداحافظی بازکردی، دندونهای مصنوعیت، چروکهای صورتت، چشمهای بینور و گودافتادهآت مرا به خود آورد. آره عزیز دلم، تو پیر بودی، خیلی خیلی پیر، ابدا به درد من نمیخوردی. الحمدلله که این عشق و عاشقی زود طلوع کرد و زود هم غروب نمود وگرنه دل و جگرم را به طور الکی برای همیشه از دست داده بودم |
نصیحت به خانم ها
مرد مجرد: مردیست که فرصت بدبخت کردن یک زن را از دست داده است!
مردها همه مثل هماند فقط صورتهایشان فرق میکند!
عشق «کور» است اما ازدواج واقعا «چشم بازکن» است!
اگر مردی از شما پرسید به چه دسته کتابی علاقهمندید بگویید به دسته چک!
به یاد داشته باشید شوخی کردن با مرد برای او این مفهوم را ندارد که دارید به او جوک و لطیفه تعریف میکنید، بلکه آنها فکر میکنند که دارید به آنها میخندید و دستشان میاندازید!
اگر مرد به قصد قهر، خانه را ترک کرد شما هم در را ببندید!
بهترین راه برای وادار کردن یک مرد به انجام دادن کاری اینست که به او بگویید برای انجام آن کار خیلی پیر است
قدر آقایان را بدانید
بس است فمینیستبازی! دست از سر کچل ما بردارید. آخر ما چه هیزمی به شما فروختیم (تر و خشکش پیشکش) که با ما اینجوری میکنید؟! چرا چشم دیدن ما را ندارید؟! فکر کردهاید چه مثلاً؟! آقایان نباشند دنیا بهشت میشود؟!
اصلاً شما چه میکنید؟! خدمت سربازی که نمیروید، نفقه که بهمان نمیدهید، خرجتان هم که الی ماشاءالله!... چه؟!
قلاببافی؟!! گلچینی؟!! نمیخواهیم، نمیخواهیم، آن رومیزیهای کج و کوله! جک و جانورهایی که میسازید را هم میرویم از مغازه سر کوچه میخریم.
چرا قدر آقایان را نمیدانید؟! کم برایتان ظرف شستند؟ سوسک گرفتند؟ قدتان نمیرسید از آن بالا کاسه و بشقاب آوردند پایین؟
اگر اینها نباشند چه کسی بهتان لینک میدهد؟ اصلاً چه کسی وبلاگتان را میخواند؟! ندیدید میآیند الکی الکی قربان صدقهتان میروند و از نوشتههایتان تعریف میکنند؟! توی چت هم که دیگه هیچی...
شما فکر کردهاید اگر مردها نباشند، دنیا اداره میشود؟! نه خانم جان! نه! این تعداد جنگ و خونریزی که در صحنه جهانی مشاهده میکنید، و اصلاً اینکه زمین در مدار معینی گردش میکند مرهون حضور آقایان در عرصه قدرت است.
اگر قدرت دست شما بود که اصلاً آدم زنده در دنیا باقی نمیگذاشتید! ظرف چند روز جنگ هستهای و متلاشی کردن کره خاکی و خروج آن از مدار. ما که دیدهایم... وقتی دعوایتان میشود نزدیک است کله یکدیگر را بکنید!! باز طفلک آقایان چک و چانه هم را پایین میآورند.
نمیدانیم کدام مادر مردهای این کلمه حقوق زنان را انداخت توی دهانتان؟! مگر ما چقدر حقوق میگیریم؟! تازه اگر بندهخدایی پیدا شود و خداینکرده دوتا خانم را به گورآباد برساند، باید به اندازه یک مرد دیه بدهد!!
اِهِه... این دیگر چه بساطی است؟!! اعصابمان را خراب کردید! بس است دیگر...
زندگی مرد سالاری
مرد خونه: زن... پاشو اون کرکره رو بکش کسی ما رو نبینه.
مادر بچهها: وا! به من چه؟ خودت بکش!
مرد خونه: زن پاشو! اعصاب منو خورد نکن!
مادر بچهها: پا نشم مثلا چه غلطی میخوای بکنی؟
مرد خونه: عجب روزگاری شده! اون زمونا خدا بیامرز ننهمون جرات نمیکرد بدون اجازه آقامون آب بخوره! بنده خدا وقتی آقامون میومد مثل پروانه دور و ورش میچرخید...
مادر بچهها: خبه خبه حالا! گذشت اون دور و زمونه!
مرد خونه: بابا ده پاشو اون کرکره رو بکش، میخوام این دو تا پیرهن رو اتو بزنم خبر مرگم! نمیخوام در و همسایه از پنجره بینن، آبرومون بره!
مادر بچهها: وا...! حالا مثلا یکى هم دیدت. آسمون به زمین میاد؟
مرد خونه: نه پس! میخاى منو با این سیبیلا، اتو به دست ببینن؟! نمیگن این مرد غیرتش کجا رفته؟!
مادر بچهها: وا...! اتو چه ربطى به غیرت داره مرد؟ میگما...، دارى اتو میکنی، اون دامن سیاهه منو هم یه اتو بزن... نسوزونیشا؟!
مرد خونه: بفرما! خداتو شکر زن! میگما، حسن آقا زنگ زد بگو آقامون رفته دم حجره دیر وقت میاد! نگى داره اتو میکنه آبروم میرهها!
مادر بچهها: نه که خودش نمیکنه؟! زرى خانوم میگفت همه ظرفاى خونه رو حسن آقا میشوره!
مرد خونه: میشوره که میشوره! اصلا ما به مردم چیکار داریم؟ دهه! زن پاشو لا اقل یه آبگوشت بار بزار بریزیم تو این شیکم صاب مرده!
مادر بچهها: گوشتمون تموم شده...
مرد خونه: یعنى چى؟ تو که همش نون و ماست به خورد ما میدی! پس اون 5 کیلو گوشتى که هفته پیش خریدم چى شد زن؟
مادر بچهها: اون کباب پریشب کوفت بود خوردی؟!
مرد خونه: تو به نون و پنیر و هندونه میگى «کباب»؟!
زن خونه: حالا اون هیچی، اون دو تا قابلمه خورش قیمه که درست کردم بردى پیش خواهر جونت یادت رفته؟
مرد خونه: خیلى خب بس کن زن! اینقدر روح منو سوهان نکش! بزار برم به کارم برسم!
مادر بچهها: من که چیزى نگفتم! خودت شروع کردی!
مرد خونه: حالا بسه دیگه! حسن آقا رو یادت نرهها! اگه زنگ زد بگو برا آقامون کار پیش اومد رفت سر حجره!
مادر بچهها: خیلى خب بابا! تو یه روز یه لباس میخاى اتو کنىها! میکشى آدمو! من برم ببینم این ذلیل شده کجا رفته...
مرده خونه: اهه...! این چه وضعیه؟ اینطورى دم در وا نستا! بیا تو! همسایهها میبینن! روتو بپوشون! حالا گیریم تو رو هم نبینن. اگه چشمشون از لای در بیفته تو و منو با این وضعیت ببینن چی جوابشونو بدم؟
مادر بچهها: چشم! میام تو آخ که این غیرتت منو کشته!
مرد خونه: چه کنیم دیگه! فکر کردى ما مثل حاج مهدى هستیم که ناموسمونو بزاریم همینجورى ولنگ و واز بره دم در؟ راستى دیدى زنشو اصلا؟ دیدى چه جورى پر و پاچه شو میریزه بیرون و شرم هم نمیکنه؟!
مادر بچهها: ماشالله! منو بگو گفتم شوهرم غیرت داره!
مرد خونه: ما که چیزى نگفتیم! حالا بى شوخى دیدیش؟!
مادر بچهها - قابلمه = تلق!
مرد خونه + قابلمه = آوووووووووخ
پسرا، پسرا، یه کم خودتونو تحویل بگیرید
سوسکه داشت از دیوار بالا میرفت، خودشو تو آیینه دید گفت: قربون دست و پای بلورم برم...
شازده با یکی از خانوم خوشگلا قرار داره، حدود ۶۰ ساعته داره به قیافش ور میره و همچین به آیینه چسبیده که انگار نیمه وجودشو بغل کرده. خودشو برانداز میکنه میگه :اوووم، خودمونیمها! عجب خوشگل شدم! شدم خودِ تام کروز. خداییش راست میگن که پسر پسر قند عسل.
چشم و ابرومو که نگو، بیسته بیسته. حالا یه کم ابروهام پرپشته و چشمام ریز دلیل نمیشه. اصلا اگه ابروهای ما پرپشت نباشه که دیگه مرد نیستیم. میشیم ضعیفه. مژه هم اونقدرها تو چهره تاثیر نداره. بود و نبودش یکیه.
ممدم از رو حسودی میگه: مثل یه تیکه گوشته که با گوشکوب زدن روش. دماغ خودشو ندیده... مثل بادمجون آفت زدس... تازشم... گیریم دماغم مثل گوشت کوبیده باشه! بده؟ آدم یاد غذاهای سنتی میوفته...!؟
شمسی خانوم میگه انگار با دمپایی زدن رو لبات کبود شده... بیخود میگه بخدا... اینو میگه که اعتماد به نفسم بیاد پایین تا برم دختر ترشیدشو بگیرم... کور خوندی جونم...!
موهامم فرفریه که باشه... مگه زمان شاه همه موهای لخت داشتن. اینم قرو فرای سوسولای امروزیه.اصلا خوشم نمیاد...
اوووووم، هیکلمم که هیکل آرنولده (اگه شکمشو ندیده بگیری) از قدیمم گفتن مرد باید مرد باشه،
چاغو بداخلاق باشه!
خداییش اگه منو نپسنده خیلی بد سلیقس .شایدم عاشق یکی دیگس. شایدم....
...و همین طور توجیهات ادامه دارند.
شاید این مطلب در حد یه طنز باشه اما خداییش من موندم تو کف این پسرا که چقدر خودشونو تحویل می گیرند و واقعیات رو با اینجور توجیهاتشون بی خیال میشن...
یعنی این اعتماد به نفسشون ریشه در کجا داره؟
نتیجه گیری اخلاقی: توجیه، توجیه، توجیه!
نتیجه گیری غیر اخلاقی: مرده شور ترکیبت!
نتیجه گیری وراثتی: تره به تخمش میره، حسنی به باباش!
نتیجه گیری روانشناختی: اعتماد به نفس کاذب در پسران!
نتیجه گیری پزشکی: این مرض مسری است و هیچ نوع دوا درمونی ندارد
اعلامیه مردانه
بدینوســیله ما مردان محــترم کره زمین و حومه که از قوانین و مقـررات و آیینها و این کارو بکن، این کارو نکنهائی که نامردانه از سوی جامعه نامرد زنان بر ما تحمیل گردیده و بدجوری حالمان را گرفــته به تنگ آمدهایم، بر آن شــدیم که از سوی هیئت مردان کره زمین و حومه، حرفها و نظــرات خود را توسط این اعلانیه به گوش زنانی که حقوق ما مردان را پایمال میکنند برسانیم. و از آنجا که کلیه موارد زیر در یک درجه اولویت قــرار دارند، شماره موارد، همه «1» خواهد بود:
1- درست است که ما بعضی مواقع به شما فکر نمیکنیم، ولی دنیا که به آخر نمیرسه؟ چرا اینو درک نمیکنین بابا؟
1- وقـتی جایی داریم میریم، به پیر، به پیغمبر، هرچی میپوشین قشنگه و بهتون میاد! اینقــدر سئوال نکنید!
1- چپ میریم، راست میریم، آبغوره میگیری، به جون خودم وخودت یه کارخونه آبغورهگیری بزن پول توشـه!
1- بابا هرچی میخواین رو راست بگین! چرا طفـــره میرین؟ به ما چه که شوهرخواهرت برای خواهرت گردنبند مروارید خریده؟ منظورتون چیه؟!
1- حواس ندارم خب! چرا قهر میکنی؟! خب آدمیزاد یادش میره تولدت و سالگرد ازدواجمون کی بوده! دو روز قبلش بهم یادآوری کنی میمیری؟
1- بابا ! من نوکرتم! شما فقط هم با «آره» و «نــه» جوابمو بدی کافــیه! دلیل و برهان و این چیزا نمیخواد دیگه!
1- وقـتی مشـکلی داری که میتونم حلش کنم، بیا نوکرتم هسـتم. ولی اگه فـقط میخوای درد دل کنی و خودتو لوس کنی، من نوکرتم! دست از سر ما ور دار! برو به دوســتات تلفن کن!
1- اگه میگی 17 ماهه که سردردی داری و نمیشـه بهت نزدیک شد، پس قضــیه جدیه! برو پیش دکـتر خب!
1- بابا! بنزین زدن که کاری نداره!! جون مادرت خودت بزن!
1- اگه یه چیزی گفـتیم که ازش دو جور برداشت کرد، به خدا منظـور ما اون برداشـت خوبه بوده! آتیش به پا نکن!
1- حسودی نکن نوکرتم! بهـت هم بر نخوره! خدا چشم داده برای دیدن و لذت بردن از زیبائیها!
1- اگه فکر میکنی که میدونی چیکار باید کرد و چه جوری، پس دست از سر ما وردار و خودت کارو تموم کن!
1- آخه من نوکرتم! تمام زندگیمون که نمیتونه مثل اون سه چهار هـفـته اول باشـه! چرا نمیفهــمی؟
1- بابا! من که علم غیب ندارم، از اونچه که تو کله سرکار خانوم هم میگذره خبر ندارم! از روی چشمات هم نمیفـهمم چــته! زبون که داری ماشــالله! خودت بگو دردت چیه!
1- وقـتی میپرسم «چه شـده؟» و تو میگی «هیچی!»، ما که میدونیم داری دروغ میگی و «یه چیزی شـده!» ولی به روی خودمون نمیاریم که درگیر عواقب وخیم بعــدیاش نشــیم!
... همین!
درباره ازدواج بسیار گفته و شنیده ایم. اما مطالبی که در زیر می آید شاید برای شما تازگی داشته باشد.
از میان ضرب المثل های ملل مختلف و همین طور سخنان شخصیت های بزرگ جهان پیرامون ازدواج شصت مورد را انتخاب کرده ایم. بسیاری از این حرف ها جنبه شوخی و مزاح دارد اما تعداد دیگری از آنها شاید وصف حال من و شما باشد! همین طور قسمت دیگری از این گفته ها می تواند برای عده ای حکم کلید راهنما را داشته باشد.
1-هنگام ازدواج بیشتر با گوش هایت مشورت کن تا با چشم هایت.( ضرب المثل آلمانی)
2- مردی که به خاطر " پول " زن می گیرد، به نوکری می رود. ( ضرب المثل فرانسوی )
3- لیاقت داماد ، به قدرت بازوی اوست . ( ضرب المثل چینی )
4- زنی سعادتمند است که مطیع " شوهر" باشد. ( ضرب المثل یونانی )
5- زن عاقل با داماد " بی پول " خوب می سازد. ( ضرب المثل انگلیسی )
6- زن مطیع فرمانروای قلب شوهر است. ( ضرب المثل انگلیسی )
7- زن و شوهر اگر یکدیگر را بخواهند در کلبه ی خرابه هم زندگی می کنند. ( ضرب المثل آلمانی )
8- داماد زشت و با شخصیت به از داماد خوش صورت و بی لیاقت . ( ضرب المثل لهستانی )
9- دختر عاقل ، جوان فقیر را به پیرمرد ثروتمند ترجیح می دهد. ( ضرب المثل ایتالیایی)
10-داماد که نشدی از یک شب شادمانی و عمری بداخلاقی محروم گشته ای .( ضرب المثل فرانسوی )
11- دو نوع زن وجود دارد؛ با یکی ثروتمند می شوی و با دیگری فقیر. ( ضرب المثل ایتالیایی )
12- در موقع خرید پارچه حاشیه آن را خوب نگاه کن و در موقع ازدواج درباره مادر عروس تحقیق کن . ( ضرب المثل آذربایجانی )
13- برا ی یافتن زن می ارزد که یک کفش بیشتر پاره کنی . ( ضرب المثل چینی )
14- تاک را از خاک خوب و دختر را از مادر خوب و اصیل انتخاب کن . ( ضرب المثل چینی )
15- اگر خواستی اختیار شوهرت را در دست بگیری اختیار شکمش را در دست بگیر. ( ضرب المثل اسپانیایی)
16- اگر زنی خواست که تو به خاطر پول همسرش شوی با او ازدواج کن اما پولت را از او دور نگه دار . ( ضرب المثل ترکی )
17- ازدواج مقدس ترین قراردادها محسوب می شود. (ماری آمپر)
18- ازدواج مثل یک هندوانه است که گاهی خوب می شود و گاهی هم بسیار بد. ( ضرب المثل اسپانیایی )
19- ازدواج ، زودش اشتباهی بزرگ و دیرش اشتباه بزرگتری است . ( ضرب المثل فرانسوی )
20- ازدواج کردن وازدواج نکردن هر دو موجب پشیمانی است . ( سقراط )
21- ازدواج مثل اجرای یک نقشه جنگی است که اگر در آن فقط یک اشتباه صورت بگیرد جبرانش غیر ممکن خواهد بود. ( بورنز )
22- ازدواجی که به خاطر پول صورت گیرد، برای پول هم از بین می رود. ( رولاند )
23- ازدواج همیشه به عشق پایان داده است . ( ناپلئون )
24- اگر کسی در انتخاب همسرش دقت نکند، دو نفر را بدبخت کرده است . ( محمد حجازی)
25- انتخاب پدر و مادر دست خود انسان نیست ، ولی می توانیم مادر شوهر و مادر زنمان را خودمان انتخاب کنیم . ( خانم پرل باک )
26- با زنی ازدواج کنید که اگر " مرد " بود ، بهترین دوست شما می شد . ( بردون)
27- با همسر خود مثل یک کتاب رفتار کنید و فصل های خسته کننده او را اصلاً نخوانید . ( سونی اسمارت)
28- برای یک زندگی سعادتمندانه ، مرد باید " کر " باشد و زن " لال " . ( سروانتس )
29- ازدواج بیشتر از رفتن به جنگ " شجاعت " می خواهد. ( کریستین )
30- تا یک سال بعد از ازدواج ، مرد و زن زشتی های یکدیگر را نمی بینند. ( اسمایلز )
31- پیش از ازدواج چشم هایتان را باز کنید و بعد از ازدواج آنها را روی هم بگذارید. ( فرانکلین )
32- خانه بدون زن ، گورستان است . ( بالزاک )
33- تنها علاج عشق ، ازدواج است . ( آرت بوخوالد)
34- ازدواج پیوندی است که از درختی به درخت دیگر بزنند ، اگر خوب گرفت هر دو " زنده " می شوند و اگر " بد " شد هر دو می میرند. ( سعید نفیسی )
35- ازدواج عبارتست از سه هفته آشنایی، سه ماه عاشقی ، سه سال جنگ و سی سال تحمل! ( تن )
36- شوهر " مغز" خانه است و زن " قلب " آن . ( سیریوس)
37- عشق ، سپیده دم ازدواج است و ازدواج شامگاه عشق . ( بالزاک )
38- قبل از ازدواج درباره تربیت اطفال شش نظریه داشتم ، اما حالا شش فرزند دارم و دارای هیچ نظریه ای نیستم . ( لرد لوچستر)
39- مردانی که می کوشند زن ها را درک کنند ، فقط موفق می شوند با آنها ازدواج کنند. ( بن بیکر)
40- با ازدواج ، مرد روی گذشته اش خط می کشد و زن روی آینده اش . ( سینکالویس)
41- خوشحالی های واقعی بعد از ازدواج به دست می آید . ( پاستور )
42- ازدواج کنید، به هر وسیله ای که می توانید. زیرا اگر زن خوبی گیرتان آمد بسیار خوشبخت خواهید شد و اگر گرفتار یک همسر بد شوید فیلسوف بزرگی می شوید. ( سقراط)
43- قبل از رفتن به جنگ یکی دو بار و پیش از رفتن به خواستگاری سه بار برای خودت دعا کن . ( یکی از دانشمندان لهستانی )
44- مطیع مرد باشید تا او شما را بپرستد. ( کارول بیکر)
45- من تنها با مردی ازدواج می کنم که عتیقه شناس باشد تا هر چه پیرتر شدم، برای او عزیزتر باشم . ( آگاتا کریستی)
46- هر چه متأهلان بیشتر شوند ، جنایت ها کمتر خواهد شد. ( ولتر)
47- هیچ چیز غرور مرد را به اندازه ی شادی همسرش بالا نمی برد، چون همیشه آن را مربوط به خودش می داند . ( جانسون )
48- زن ترجیح می دهد با مردی ازدواج کند که زندگی خوبی نداشته باشد ، اما نمی تواند مردی را که شنونده خوبی نیست ، تحمل کند. ( کینهابارد)
49- اصل و نسب مرد وقتی مشخص می شود که آنها بر سر مسائل کوچک با هم مشکل پیدا می کنند. ( شاو)
50- وقتی برای عروسی ات خیلی هزینه کنی ، مهمان هایت را یک شب خوشحال می کنی و خودت را عمری ناراحت ! ( روزنامه نگار ایرلندی )
51 – هیچ زنی در راه رضای خدا با مرد ازدواج نمی کند. ( ضرب المثل اسکاتلندی)
52 – با قرض اگر داماد شدی با خنده خداحافظی کن . ( ضرب المثل آلمانی )
53 – تا ازدواج نکرده ای نمی توانی درباره ی آن اظهار نظر کنی . ( شارل بودلر )
54 – دوام ازدواج یک قسمت رویِ محبت است و نُه قسمتش روی گذشت از خطا . ( ضرب المثل اسکاتلندی )
55 – ازدواج پدیده ای است برای تکامل مرد. ( مثل سانسکریت )
56 – زناشویی غصه های خیالی و موهوم را به غصه نقد و موجود تبدیل می کند . (ضرب المثل آلمانی )
57 – ازدواج قرارداد دو نفره ای است که در همه دنیا اعتبار دارد. ( مارک تواین )
58 – ازدواج مجموعه ای ازمزه هاست هم تلخی و شوری دارد. هم تندی و ترشی و شیرینی و بی مزگی . (ولتر )
60 – تا ازدواج نکرده ای نمی توانی درباره آن اظهار نظر کنی. ( شارل بودلر )
گروه متخصص و محققی در یک تحقیق سوالی را از گروهی کودک خردسال پرسیده بودند که پاسخهایی که بچه ها دادند عمیق ترو متفکرانه تر از تصورات بود
سوال این بود
معنی عشق چیست؟
نظر شما راجع به جوابهای بچه ها چیست؟
وقتی کسی شما رو دوست داره ، اسم شما رو متفاوت از بقیه می گه . وقتی اون شما رو صدا می کنه احساس می کنی که اسمت از جای مطمئنی به زبون آورده شده. بیلی - 4 ساله
مادر بزرگ من از وقتی آرتروز گرفته نمی تونه خم بشه و ناخن هاش رو لاک بزنه پدر بزرگم همیشه این کار رو براش می کنه حتی حالا که دستهاش ارتروز گرفتن ، این عشقه. زبکا - 8 ساله
عشق موقعیکه دختره عطر می زنه و پسره هم ادکلون، و دو تایی می رن بیرون تا همدیگر رو بو کنن. کارل -5 ساله
عشق وقتیه که شما برای غذا خوردن می رین بیرون و بیشتر سیب زمینی سرخ شده خودتون رو می دهید به دوستتون بدون اینکه از اون انتظار داشته باشید که کمی از غذای خودشو بده به شما. کریستی - 6 ساله
عشق یعنی وقتی که مامان من برای بابام قهوه درست می کنه و قبل از اینکه بدش به بابا امتحانش می کنه تا مطمئن بشه که طعمش خوبه. دنی - 7 ساله
عشق اون چیزیه که لبخند رو وقتی که خسته ای به لبت میاره . تری - 4 ساله
عشق وقتیه که شما همش همدیگه رو می بوسید بعد وقتی از بوسیدن خسته شدید هنوز دوست دارید با هم باشید پس بیشتر با هم حرف می زنید. مامان و بابای من دقیقا اینجورین. امیلی - 8 ساله
عشق همون باز کردن کادوهای کریسمسه به شرطی که یه لحظه دست نگه داری و فقط با دقت گوش کنی. بابی - 7 ساله
اگه می خواهی دوست داشتن رو بهتر یاد بگیری ، باید از دوستی که بیشتر از همه ازش متنفری شروع کنی. نیکا 7 - ساله
عشق اون موقعس که تو به پسره می گی که از تی شرتش خوشت اومده ، بعد اون هر روز می پوشتش. نوئل - 7 ساله
عشق مثل یه پیرزن کوچولو و یه پیرمرد کوچولو می مونه که هنوز با هم دوست هستن حتی بعد از اینکه همدیگر رو خیلی خوب می شناسن. تامی - 6 ساله
موقع تکنوازی پیانو ، من تنهایی روی سن بودم و خیلی هم ترسیده بودم . به تمام مردمی که منو نگاه می کردن نگاه کردم و بابام رو دیدم که وول می خوره و لبخند می زد اون تنها کسی بود که این کار رو می کرد. من دیگه نترسیدم. کیندی 8 - ساله
مامانم منو بیشتر از هر کس دیگه ای دوست داره چون هیچ کس دیگه ای شبها منو نمی بوسه تا خوابم ببره. کلر - 6 ساله
عشق اون موقعی هست که مامان بهترین تیکه مرغ رو میده به بابا. الین - 5 ساله
عشق زمانیه که مامان، بابا رو خندان می بینه و بهش میگه که هنوز هم از رابرت ردفورد خوش تیپ تره. کریس - 7 ساله
عشق وقتیه که سگت می پره بقلت و صورتت رو لیس می زنه حتی اگر تمام روز تو خونه تنهاش گذاشته باشی. مری آن- 4 ساله
می دونم که خواهر بزرگترم منو خیلی دوست داره بخاطر اینکه تمام لباسهای قدیمی خودشو می ده به من و خودش مجبور می شه بره بیرون تا لباسهای جدید بگیره. لورن - 4 ساله
وقتی شما کسی رو دوست دارید موقع حرکت از مژه هاتون ستاره های کوچولویی خارج می شن. کارل - 7 ساله
دوست داشتن اون وقتی هست که مامان صدای بابا رو موقع دستشویی می شنود ولی بنظرش چندش آور نمیآد. مارک - 6 ساله
و بالاخره آخریش ؛ تو رقابتی که هدفش پیدا کردن مسئول ترین بچه بوده ، پسر بچه 4 ساله ای برنده می شه. همسایه دیوار به دیوار این آقا پسر یک مرد مسن یود. این آقا به تازگی همسر خودشون رو از دسته داده بودند. پسر بچه وقتق پیرمرد رو تنها در حال گریه کردن دیده بوده به حیاط خانه پیرمرد وارد می شه و می پره بقلش و همونجا می مونه، وقتی مادرش ازش می پرسه که پی کار کردی؟ میگه که هیچی من فقط کمکش کردم تا راحت تر گریه کنه.