انتخاب مربی برای تیم ملی یک کار ضروری است. البته معمولا این کار در نتیجه بازیها نقشی ندارد، اما به هر حال نمیشود که تیم ملی بدون مربی باشد. برای انتخاب مربی تیم ملی روش زیر بهترین روش است:
1- مربی خارجی بهترین راه حل است. اما نه مربیانی که از کشورهای دیگر مانند آمریکا، انگلیس، فرانسه، آلمان، هلند و جاهای دیگر باشند. سعی کنید از مربیان کشورهایی انتخاب کنید که مشکل سیاسی نداشته باشند.
2- مربی خارجی 3 ماه با تیم شما کار خواهد کرد و شما قطعا تیمی آماده خواهید داشت، درست در همین شرایط است که باید یادتان بیفتد که توجه به مربیان ملی تا چه حد ضروری است.
3- به مدت دو ماه با هر نوع وابستگی، خصوصا وابستگی ورزشی مخالفت کنید و با شعار «مرگ بر فلانی» مربی خارجی را از کشور بیرون کنید.
4- یک سکه را به قطر 5 سانت رنگ کنید، یک طرف قرمز و یک طرف آبی، سکه را به هوا انداخته و هر رنگی که آمد مربی آبیپوشها یا قرمزپوشها را سرکار بگذارید.
5- تیم شما یا آبی است یا قرمز، اگر آبی بود قرمزپوشها مخالفت میکنند و اگر قرمز بود آبیپوشها. سه ماه وقت دارید تا اسناد بیکفایتی مربی را که قطعا هم مساله دارد و هم بیعرضه است جمع کنید.
6- سعی کنید طوری برخورد کنید که هیچکس حاضر به پذیرش مربیگری تیم ملی نشود. آنوقت به یک کمک مربی تکلیف کنید که وظیفه ملیاش را انجام دهد.
7- از همینجا فعالیت مطبوعاتی باید آغاز شود. پدر کمک مربی را در بیاورید. او نه لیاقت دارد، نه خوش اخلاق است، نه تاکتیک میداند و علاوه بر تمام اینها باند باز است. همه با یک صدا او را بدنام کنید.
8- مربی خارجی بهترین راه حل است. شما فرصتی تا جام جهانی ندارید. یک مربی دم دست ارزانقیمت کم مصرف و پردوام را سریعا انتخاب کنید.
9- مربی خارجی شما تیم را که آشفته بود جمع میکند و میگوید: «بچهها! اینا همهاش کشکه، هر کی هر کار دلش میخواهد بکنه».
10- شما قهرمان آسیا میشوید. مردم جشن میگیرند و شما توی دلتان میگویید: وای وای وای! چه مربی بلایی!
11- شما هیچ بهانهای ندارید. مربی شما لایق است. دستمزد کمی میگیرد، مردم دوستش دارند و بازیکنان به او احترام میگذارند. بنابراین در اسرع وقت برکنارش کنید.
12- حالا نوبت انتخاب یک مربی خارجی دیگر است. با هم مذاکره کنید و بدترین آنها را انتخاب کنید.
13- مربی خارجی در همه بازیها کم میآورد. شما به بورکینافاسو میبازید و با بنگلادش مساوی میکنید. غیرتتان به جوش میآید.
14- (دوباره از شماره 3 شروع کنید...)
چرا کسی نگفت وقتی به این دنیا میایی باید دنیایی شوی
دنیایی از خاطره ها
دنیایی از دیدنها و نگفتنها
دنیایی از رازها و سکوتها
دنیایی از بخشیدن نابخشودنیها
دنیایی از درد داشتن و مرهم بودنها
دنیایی از دیدن رنگها و ساده بودنها
دنیایی از...
چرا کسی نگفت؟!...
خداوندا تو میدانی بداز سالها سعی ,تنها جزیره ای شده ام
خسته ام به اندازه ی تمام عمرم ...مرا تا دنیا شدن فاصله
بی نهایت است...
من دنیا و رفتار مردمش را فراموش کرده ام
دلم میخواهد آنها هم جزیره را فراموش کنند
----------------------
کاش می دانستی در خزانی که از این دشت گذشت
سبز ها باز چرا زرد شدند
خیل خاکستری لک لک ها تا کجاهای کجا کوچیدست
کاش می فهمیدی زندگی محبس بی دیواریست وتو
محکوم به حبس ابدی و عدالت ستم معتدلی است
که درون رگ قانون جاریست
کاش می فهمیدی دوستی اش دهن سوزی نیست
کاش می فهمیدی.
از زندگی از اینهمه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
دلگیرم از ستاره و ازرده ام ز ماه
امشب دگر زهر چه و هر کار خسته ام
بیزارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام
از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
از خود که بی شکیبم و بیمار خسته ام
تنها و دلگرفته و بیزار و بی امید
از حال من مپرس که بسیار خسته ام