بزرگترین وبلاگ تخصصی ، تفریحی ایرانیان

بزرگترین وبلاگ تخصصی ، آموزشی و تفریحی ایرانیان

بزرگترین وبلاگ تخصصی ، تفریحی ایرانیان

بزرگترین وبلاگ تخصصی ، آموزشی و تفریحی ایرانیان

(من از اقلید می آیم)

یه طرف در باره شهر ما میگه:

 

 

 

سلام تبریز من از اقلید میایم از آن شهر دراز تک خیابان

با شما شهر نشینان حرفها دارم

 

از آن شهری که مردانش عصا از کور می دوزدند

شلنگ از دستشویی کفن از گور می دوزدند

 

اگر آیئین دزدان باشد اندر ظلمت شب

ولی این بی مروت ها به زیر نور میدوزدند

 

(من از اقلید می آیم)

 

از آن اقلیدکه در آنجا سوپر مارکت غنیمت هست

ویک دکان خرازی در آنجا فوق قیمت هست

 

بروی درب و دیوارش خس و خاشاک بسیار است

معابر و تکایایش پر از مردان پر هیبت هست

 

از آن اقلید که مردانش به داسی مفتخر هستند

ونیمی از جوانانش بسان کره خر هستند

 

(من از اقلید می آیم)

 

همه چاقو بدست دنبال قتل یکدگر هستند

من هر طوری که باشم ز تو کمتر نمیباشم

 

زبان و لهجه و آب و هوا و علم و فرهنگش

همه پیداست از سیمای نکبت بار مردانش

 

به تابستان بسوزاند مرا گرمای سوزانش

به پاییز بسوزاند مرا سرمای سوزانش

 

زبان و لهجه آنان مرا بیزار میسازد

خیابان درازش مثل قبرستان متروکه

 

از آن شهری که در آنجا تمدن زیر پا رفته

جوانمردی و انصاف هر کدام راه جدا رفته

 

اگر گرگی خورد میشی بماند استخوان از آن

چو گرگی خورده فرهنگت بگو وجدان کجا رفته

 

(من از اقلید می آیم)

 

 

  

 

جواب بروبچه اقلیدی به این طرف: 

 

 

بدان ای خر که شعر آداب دارد

 

الا ای آن که از اقلید گویی

عجب نادان و بس بی چشم و رویی

 

گمان دارم که مست از باده باشی

ویا معتاد و یا آواره باشی

 

برو ای کله پز شاید تو منگی

و یا خوردست بر فرقت کلنگی

 

ز اقلید بی پدر آخر چه دانی

که همچون پشه ای وزوز کنانی

 

بود اقلید اندر فارس چون دُر

ز لوتیها و مشتیها بود پُر

 

همه اقلیدیان مهمان نوازند

غریبان را چو طفلی می نوازند

 

خدا را شکر کن اینجا غریبی

از این رو در نظرها چون حبیبی

 

و الا گردنت بشکسته می شد

دلت از بار غم ها خسته می شد

 

سرت بر باد میدادی زکارت

پشیمان میشدی از غار غارت

 

خر شاعر نمای لنگ باشی

سزاوار چماق و سنگ باشی

 

تو گفتی خر نهی پس چیستی تو؟

اگر خر نیستی پس کیستی تو

 

خر از کار تو اینجا رو سفید است

که خر تر از خودش را هم بدیدست

 

خر بی دستو پایِ زشت و پُرو

عصایت را که دزدیدست بَر گو

 

کفن از گور اقوامت که برده

شلنگ دستشوئیتان را که خورده

 

چه دزدیدند از تو ای خرِ کور

نه در ظلمت چه بردند وَز تو در نور

 

کنون اینجا زمان اعتراف است

زبان بگشا که وقت اعتراف است

 

همه دزدان، تو لِنگ انداز کردی

ره توبه بر آنان باز کردی

 

عصایت را خودت پنهان نمودی

شیلنگ دستشویی را خود ربودی

 

عجب دارم کفن دزدی چرا بود

چه سودی با تو در این ماجرا بود

 

چه کس با داس گوشت را بریده

و یا با آن برایت یونجه چیده

 

سرای عشق و ایمانست اینجا

مگر تبریز و زنجان است اینجا

 

که با دست خود چاقو بسازیم

از این بابت به کار خود بنازیم

 

کمر بندیم بَهر کشتن هم

زنیم همچون شما جفتک دمادم

 

خریت را دگر اثبات کردی

خرِ بیچاره را تو مات کردی

 

چه چیز از لهجه اقلید دیدی

که همچون خر به بستانش دویدی

 

اگر بر آب میگوئیم ما  اُو

اگر بر خواب میگوئیم ما  خُو

 

بدان الفاظ ما پاک و اصیلند

برای احمقی چون تو دلیلند

 

برو فکر زبان زشت خود کن

دِرو آمد نظر بر کشت خود کن

 

که گند گوئید به جای قند هر دم

و یا گُل بگوئید جُل دمادم

 

دگر شعری نگو تو ای خر کور

که از فرهنگ هستی قرنها دور

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد